از خدا چه بخواهیم؟
انسان در همه امور محتاج خداوند است و برای برآورده شدن حاجت نباید متکی به وسایل و وسایط عادی و ظاهری باشد. هر چه هست از خداست، هر چند خداوند نعمتهای خود را با واسطه به بندگان می رساند.
در حدیث قدسی آمده است: خداوند به موسی فرمود: «هر چه را که احتیاج داری از من بخواه حتی علف گوسفند و نمک طعامت را.»(1) امّا بهتر است وقتی بنده محتاج در مقابل خداوندی بی نیاز می ایستد و از او درخواست می کند، نعمتهای بزرگ و ارزشمند بخواهد چرا که برای خداوند، اعطای نعمت هیچ زحمتی ندارد و کوچک و بزرگ آن نزد خداوند مساوی است.
در این فرصت بنا داریم با توجه به بیان قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام بدانیم که چه دعاهایی داشته باشیم و از خداوند چه بخواهیم.
هدایت به راه راست و مستقیم
اول اینکه از خدا بخواهید که راه صاف برود. این اولین دعا و بیشترین دعاست. (2) چرا که آدمی زود کج می شود و با یک پوست خیار آدم می افتد.
دعا کنیم که فکرمان توحیدی باشد. دعا داریم «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»(3)پیغمبران ما دعا می کردند که خدایا، من و نسلم موحد و خدا پرست باشد و بت پرست نباشد…. مراقب مصادیق بت پرستی در زمانه خودمان باشیم
دعا برای ماندن در راه مستقیم
یکی از دعاهایی که از دعاهای واجب به حساب می آید که باید آن را روزانه داشته باشیم این است که بخواهیم از خط و راه مستقیم بیراهه نرویم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم »
همه دعاها مستحب است و این دعا واجب است. روزی ده بار هم باید بخوانیم. هفده رکعت نماز میخوانیم، هفت تا «سبحان الله والحمدلله» است. ده تا حمد است و در هر حمدی «اهدنا» میگوییم. اینکه از خط خارج نشوم.
جای دیگر میگوید: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» (4) از خدا بخواهیم که در راه مستقیم و درست وارد شویم و در آن راه باقی بمانیم ..
بعضیها اول کارشان خوب هستند، بد عاقبت می شوند. وارد حرم اهل بیت که میشویم این جمله آمده است: خدایا، یا امام رضا، میخواهم زیارت کنم. «رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» با صداقت وارد شویم و با صداقت خارج شویم. این خیلی مهم است.
دعا کنیم که بت پرست نشویم
دعا کنیم که فکرمان توحیدی باشد. دعا داریم «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (5) پیغمبران ما دعا می کردند که خدایا، من و نسلم موحد و خدا پرست باشد و بت پرست نباشد…. مراقب مصادیق بت پرستی در زمانه خودمان باشیم
دعا برای افزایش علم و معرفت
«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (6)
در این آیه نکته ی بسیار جالب و مهمی دارد و آن اینکه؛ نمیگوید: «و قل رب زد علمی»، «زد علمی» یعنی لیسانس هستم، فوق لیسانس شوم. فوق لیسانس هستم، دکتر شوم.؛ نمیگوید: علمت زیاد شود. می گوید: خودت زیاد شوی. «زدنی» نه «زد علمی» خودت باید بزرگ شوی. افرادی سوادشان خوب است اما ظرفشان کوچک است. سر یک چیز جزئی قهر می کند. پیداست روحش کوچک است ولو باسواد است. و لذا می گوید: بگو خودم بزرگ شوم. نه سوادم زیاد شود!
اگر نفت زیاد شود باید گفت: قیف بزرگ شود. وگرنه اگر نفت زیاد باشد و قیف تنگ باشد باز دردسر است و نفتها می ریزد. انسان باید خودش بزرگ شود.
نمیگوید: علمت زیاد شود. می گوید: خودت زیاد شوی. «زدنی» نه «زد علمی» خودت باید بزرگ شوی. افرادی سوادشان خوب است اما ظرفشان کوچک است. سر یک چیز جزئی قهر می کند. پیداست روحش کوچک است ولو باسواد است. و لذا می گوید: بگو خودم بزرگ شوم. نه سوادم زیاد شود!
دعا پایداری و استقامت در راه حق
از خدا استقامت بخواهید. چون معلوم نیست این دینی که ما داریم در گردابها کم نیاوریم. یک حادثه رخ داد، چپ میشویم. لذا قرآن آیات زیادی دارد و میگوید: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا» (7) خدایا کج نشوم.
حتما تصدیق می کنید که افرادی بوده و هستند که ادعای دیانت و تدین می کنند اما وقتی یک صحنه ای، موردی، سود و منفعتی، هوی و هوسی پیش می آید، همه ی تدین خود را از بین می برد.
دعا برای رهایی از وسوسه های شیطان
نجات از وسوسه، «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» (8) همزات همان «وَیْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (9) است. همزه، همزات، از چشمک هایی که شیطان به آدم می زند. اشاره هایی که می کند. حالا شیطان در قالب انسان یا در قالب جن، باید به خدا پناه برد، چون جاذبه هایی پیش می آید که این جاذبه ها مرا می برد. جاذبه ها دلبر است. باید به خدا پناه برد. این جزء دعاهاست.
نسل خوب از خدا بخواهیم
نسل خوب، «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً» (10)
یکی از سعادتهای هر پدر و مادری، داشتن فرزند صالح است که باعث سربلندی آنان در دنیا و آخرت می شود، به همین سبب ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ از خداوند درخواست فرزند صالح و مؤمن میکردند.
حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ بعد از حمد و ستایش خدا، برای داشتن فرزند، از خداوند میخواهد فرزندانش را از نمازگزاران قرار دهد.(11)
«ذریة طیبه» اولاد خوب، پسر یا دختر فرقی نمی کند. هیچ وقت به خدا نگوییم: به من دختر بده یا پسر بده، ما چه میدانیم دختر بهتر است یا پسر؟ تعیین نکنید. چرا برای خدا تکلیف تعیین میکنی؟ تو بندگی خود را بکن خدا بلد است خدایی کند. ما بندگی خودمان را فراموش میکنیم، خدایی کردن را به خدا یاد می دهیم.
منابع:
بیانات حجت الاسلام قرائتی در درس هایی از قرآن
1-شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 7، ص 32
2-فاتحه/6 3- (ابراهیم/35) 4-اسراء/ 80 5- ابراهیم/ 35 6-طه/114 7آلعمران/ 8- مؤمنون/97 9-همزه/1
10-آلعمران/ 38 11-ابراهیم، 50
ما چه میدانیم جانبازی چیست!
برای دیدن یکی از دوستهای جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امامخمینی(ره) که در شمالیترین نقطۀ تهران است. فکر میکردم از آسایشگاههای مجهز کشور باشد، که نبود! بیشتر، به خانهای بزرگ شبیه بود.
دوستم نبودش. فرصتی شد به اتاقها سری بزنم. اکثرِ جانبازهای آنجا قطعنخاع بودند، برخی قطعنخاع گردنی یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر. بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.
و من چه میدانستم جانبازی چیست
و چه دنیایی دارند آنها… .
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود، پرسید: «کاندیدا شدهای! آمدهای عکس بگیری؟»
گفتم: «نه.» ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
میگفت: «اینجا گاه مسئولی هم میآید، البته خیلی دیربهدیر و معمولاً نزدیک انتخابات!»
همۀ اینها را با لبخند و شوخی میگفت. همصحبتی گیر آورده بود، من هم ازخداخواسته. نگاه مهربان و آرامش به من تسلّی میداد. خیلی زود رفیق شدیم، وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده، من هم بودهام.
پرسیدم: «خانه هم می روی؟»
گفت: «هفتهای دو هفتهای یک روز.» نمی خواست باعث مزاحمت خانوادهاش باشد!
توضیح میداد که خانوادههای همۀ جانبازهای قطعنخاع دیگر بیمار شدهاند. هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.
پرسیدم: «اینجا چطور است؟»
شکر خدا را میکرد، بهخصوص از کارمندانی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یکجور خودش را بدهکارشان میدانست. یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم: دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود، نگران هزینههای بیمارستانی بود که نکند زیاد شوند!
گفتم: «بی حرکتِ دستوپا خیلی سخت است. نه؟»
با خنده میگفت: «نه!»
نکتۀ تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد: او که نمیتوانست پشهها را نیمهشب از خودش دور کند، میگفت: «با پشههای آنجا دیگر دوست شده است…» پشههای آنافل را میگفت. «… نیمهشبها که مینشینند روی صورتم و شروع میکنند خون مکیدن، بهشان میگویم کافی است دیگر!» میگفت: «خودشان رعایت میکنند و بلند میشوند، نگاهم را که میبینند.»
شانس آوردم اشکهایم را که سرازیر شده بودند، ندید.
نوجوان بوده، ۱۶ساله، که ترکِش به پشت سرش خورده بود و الان… نزدیک ۵۰ سالش شده بود! سالها بود که فقط سقف بیرنگوروی آسایشگاه را میدید.
آخر من چه میدانستم جانبازی چیست!
صدای رعدوبرق و باران از بیرون آمد. کمک کردم تختش را بیرون سالن بیاوریم تا باران نرمی را ببیند که باریدن گرفته بود. چقدر پله داشت مسیر!
پرسیدم: «آسایشگاه جانبازهای قطعنخاع که نباید پله داشته باشد!»
خندید و گفت: «اینجا ساختمانش مصادرهای است و اصلاً برای جانبازها درست نشده.»
خجالت کشیدم: دیوارهای رنگورورفتۀ آسایشگاه، تختهای کهنه، بوی نم و خفگیِ داخل اتاق ها… هر دقیقهاش چند ساعت برایم میگذشت.
به حیاط که رسیدیم، ساختمانهای بسیار شیکِ روبهرو را نشانم داد که انگار اروپایی بودند. میگفت: «اینها دیگر مصادرهای نیستند. بسیاری از این ساختمانها بعد از جنگ ساخته شده و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاههای جانبازهاست.»
نمیدانستم چه جوابش را بدهم. سکوت کردم.
گفت: «فکر میکنی چند سال دیگر، ما جانبازها زنده باشیم؟»
یکّه خوردم. چه سؤالی بود! گفتم: «چه حرفی میزنی عزیزم. شما سرورِ مایید. شما افتخار مایید. شما برکت ایرانید. همه دوستتان دارند. همه قدر شما را میدانند. فقط اوضاع کشور این سالها خاص است. مشکلات کم شوند حتماً به شما بهتر میرسند.» خودم هم می دانستم دروغ می گویم: کِی اوضاع ما استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهۀ خاص نبوده اوضاع کشور… .
چند دقیقه میگذشت که ساکت شده بود و آن شوخطبعیِ سابقش را نداشت، بعد از اینکه حرف مرگ را زد. انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطرههای ریزِ باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی میزد.
کاش شکایتی میکرد.
کاش فریادی میکشید و سبک میشد
و مرا هم سبک میکرد!
یک ساعت بعد،
بیرون آسایشگاه بیهدف قدم میزدم.
از خودم بدم میآمد.
از تظاهر بدم میآمد.
از فراموشکاریها بدم میآمد.
از جنگ بدم میآمد.
از جانبازجانباز گفتنهای عدهای و تبریکهای بیمعنای پشتِ سر همشان، از کسانی که میگویند ترسی از جنگ نداریم، همانها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند و این روزها هم، نه جانبازها را میبینند، نه پدران و مادران پیر شهدا را… . بدم میآمد از کسانی که نمیدانند ستونهای خانههای پُرزرقوبرقشان چطور بالا رفته!
کاش بعضیها بهاندازۀ پشههای آنافلِ آسایشگاه معرفت داشتند و وقتی که میخوردند، میگفتند کافی است!
ما چه میدانیم جانبازی چیست؟
پی نوشت:
رحیم قمیشی،۱۱اردیبهشت۱۳۹۶
با مردم باش!
برای الگو شدن باید در دسترس بود. در کوچه و بازار، در مسجد و مدرسه، در عزا و عروسی و در سختی ها و آسانی ها. مدیر تبلیغ باید در مقابل انظار مردم باشد.
شما که از نسل قدیم اندکی فاصله گرفته اید، شاید تاکنون نام حاجی عابدزاده مشهدی را نشنیده باشید.. روحانی خودساخته ای که با مردم زندگی می کرد. مردم فقط او را روی منبر نمی دیدند و از او تنها به شنیدن سخنی بسنده نمی کردند. او در میان مردم بود. وقتی کار می کردند، تشویقشان می کرد. وقتی غیبت می کردند، اخمشان می کرد. هنگام مرافعه آشتی شان می داد و در وقت سوگ غم از دل و جانشان می سترد. علم را با بردباری می آمیخت و به کامشان می ریخت و از جرعه تهذیب و خودسازی آنان را می نوشاند.
پس بدانید هنر این نیست که هنگام تبلیغ از خانه به مسجد و از مسجد به منبر بروید. هنر این است که با مردم زندگی کنید.
در ارتباط چهره به چهره، مخاطب همۀ حرف را به خود میگیرد و از این نظر واکنش نشان میدهد.
آقای قرائتی میگفت: در کاشان، دیوانهای گاهی به مسجد محل میآمد و به افراد توهین میکرد؛ اما کسی توجهی به او نداشت. دید با این روش کاری از پیش نمیبرد. روزی آمد مسجد و به امام جماعت گفت: آن حرفی که گفتم با تو بودم، بعد به نفر بعدی گفت و بعد به سومی… سرانجام او را گرفتند و از مسجد بیرون انداختند.
شما نیز در حوزۀتبلیغی خود از این ارتباط چهره به چهره با تک تک افراد غفلت نکنید. حرف را دقیق و روشن بزنید. با بعضی افراد به فراخور حال آنها کلاس خصوصی بگذارید. همواره دغدغۀ این را داشته باشید که یک نفر را بسازید. استعدادها را بشناسید و مثل پزشکی که برای هر بیمار نسخۀ جداگانه میدهد، با هر کسی در حد و اندازۀ خودش ارتباط برقرار کنید. اردوها، گردشهای در دل طبیعت، سفرها و مواردی از این دست فرصتهای مناسبی برای این امر مهم هستند.
هرجایی که شما برای تبلیغ می روید، مردم آداب و رسومی دارند و حساسیت ها و ملاحظه هایی. مُبلغ زیرک آن است که در وهله اول این حساسیت ها را بشناسد و نسبت به آنها آگاهی یابد آنگاه آنها را تجزیه و تحلیل کند. اگر با دین و تعالیم دینی مخالفت داشت با شکیبایی و روی خوش به نفی آنها بپردازد. نظیر کاری که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در هنگام ورود به شهر انبار کرد. حضرت وقتی دید عده ای در رکاب او می دوند، مرکب خویش را نگه داشت و سبب این کار را پرسید. گفتند ما برای احترام بزرگانمان چنین میکنیم. حضرت آنان را منع کرد و فرمود این کار، شما را به زحمت می اندازد و برای بزرگانتان سودی ندارد.(نهج البلاغه؛ حکمت ۳۷)
امروزه هم از این عقاید و آداب نادرست در همه جای دنیا هست. در بعضی از مناطق کشور خودمان، مردم معتقدند زن پس از زایمان تا چهل روز حق عبادت و نمازگزاردن ندارد. در برخی نقاط دیگر اعتقاد مردم آن است که زن پس از مرگ به محارم خویش جز دامادش نامحرم می شود… اینها با تعالیم دین سازگار نیست و نباید زیر بار آنها رفت.
پی نوشت:
شرط بلاغ، چهل کلید طلایی در مدیریت تبلیغ، حسین سرو قامت،ص ۲۷و۲۸.
چرا بالای گنبد امام علی(علیه السلام) پرچمی وجود ندارد؟
-برای بسیاری از مردم این سوال وجود دارد که چرا بر گنبد نورانی امیرالمومنین پرچمی وجود ندارد در حالیکه تمامی گنبدهای ائمه اطهار پرچم دارند؟
– پرچم نمادی ست به نشانه خونخواهی و طلب تقاص و تقاص خون امام علی (علیه السلام) توسط فرزندش امام حسن علیه السلام از ابن ملجم ملعون پس گرفته شد؛ در حالیکه سایر ائمه در انتظار قیام امام منتظر برای قصاص مجرمین هستند.
گنبد حضرت زینب نیز پرچمی نداشت تا اینکه بارگاه نورانی اش بدست شمر صفتان بمباران شد و مدافعان حرم حضرت زینب پرچم تقاص را بر گنبد ملکوتی اش بر افراشتند…
یا مظهر العجائب
ساعتی پیش ، گُلِ ذکرِ علی (علیه السلام) بر لب بود
مست شد هر که نفس های مرا بو کرده
احکام آرامش
آرامش مُباح :
آرامش گرفتن از نگاه به طبیعت
آرامش گرفتن با خواب و استراحت و…
آرامش مستحبّ :
آرامش دادن و آرامش گرفتن با همسر
آرامش دادن به مصیبت زده و کسی که عزادار و داغدار شده
آرامش گرفتن با ذکر ، دعا، مناجات و . . .
آرامش واجب :
آرامش در حالت اذکار نمازهای واجب ( اعمّ از اذکار واجب و مستحب، به استثنای ذکر بحول الله و قوّتهٖ …)
آرامش حرام:
آرامش از راه ارتباط با نامحرم ( از راه لمس، نگاه، صحبت و… )
آرامش از طریق مصرف هر نوع مست کننده
آرامش از راه استماع آهنگ و آواز مُطرِب
آرامش مکروه:
آرامش از راه تقاصّ و انتقام از کسی که به ما ظلمی کرده
آرامش از راه مشغولیت به کارهای بیهوده و بی ثمر ( تا جایی که به حدّ گناه نرسد…)
الاٰ بِذکرِ اللهِ تَطمئِنُّ القلوُب
دلت پاک باشه...
در زمان معاویه گروهی تشکیل شدند و مذهبی ایجاد کردند به نام مذهب مرجئه.
به زبان ساده آنها جماعتی بودند که احکام را ساده میگرفتند و میگفتند لازمه مسلمانی فقط ایمان است و بس، اگر کسی گناهی انجام داد هر چند کبیره باشد به ایمان او ضرری نمیرسد…به زبان امروزی
فقط دلت پاک باشه، هرکاری دوست داری بکن…
از ابو مسروق نقل شده که:
حضرت صادق «علیه السلام» از من درباره اهل بصره پرسید که (بر) چه (مذهبى ) هستند؟ عرض کردم: مرجئه و قدریه و حروریه، فرمودند: خدا لعنت کند این ملتهای کافر مشرک را به هیچ وجه خدا پرست نیستند… با آنها همنشین نشوید- یعنى با مرجئه- خدا آنها را لعنت كند و لعنت كند ملّتهاى مشركى كه خدا را در هیچ موضوعى از موضوعها نمىپرستند.[1]
امروز هم خیلی دیدم از آدمهایی که میگفتند…بیخیال…دلت پاک باشه…بعد راحت خیلی کارایی که دوست داشتند رو انجام میدادند…………مواظب باشین لعنت امام دامن شما را نگیرد…مواظب باشید مرجئه زمان خود نشوید…
پی نوشت:
1- اصول کافی