#شهید_مصطفی_صدرزاده
?یکی از تکهکلامهایش این بود که: #نماز رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم #عجیب بود این حرفش..?
?روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت: داداش! یعنی اینکه همهٔ نمازات? باید #برای_خدا باشه و همش به فکرِ خدا باشی?
?نامِ جهادی: سیدابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده?
#خدای خوب ابراهیم
?#یــــارے خـــدا?
?#قسمت هشتم?
?#خدای خوب ابراهیم?
توے بیمارستان بود.
خبرنگارآمد بالاے سر ابراهیم و پرسید:
شما عملیات اخیر را چطور دیدے؟
ابراهیم گفت:
ما هرچه دیدیم عنایت خدا بود.
دراین عملیات ما کارے نکردیم.
ما فقط راهپیمایے کردیم و از خدا کمک خواستیم.
دشمن،چنان از عظمت رزمندگان ما ترسیده بود کہ پا به فرار گذاشت.
ما این آیہ را با تمام وجود لمس کردیم:
اگر(دین)خدا را یارے کنید،او هم شما را یارے مے کند و گامهایتان را استوار مے کند.
(محمد/۷)
#خدای خوب ابراهیم
?#تقواے الهـــے?
?#قسمت هفتم?
?#خدای خوب ابراهیم?
سراسر زندگے ابراهیم هادے،این کلام زیباے الهے را فریاد مے زد:
تــقوا داشته باش،خدا در سخت ترین شرایط کہ تمام راه ها بر انسان بستہ مے شود،راه خروج را بہ تو نشان مے دهد.
مثل معجزه اذان،یا داستان وسوسہ شیطانے و… جداے از آن،خداوند در این آیہ ادامه مے دهد:
از جایے کہ فکرش را نمے کنے بہ تو روزے مے دهم.
و انسان باتقوا برخدا توکل مے کند کہ خـــدا برایش کافے است.
بہ ابراهیم مے گفتند:از سازمان تربیت بدنے خارج نشو.
آینده و درآمد خوبے داره.
آخہ آموزش و پرورش کہ…
او مے خندید و مے گفت:
با خـــدا باش،از جایے کہ گمان نمے کنے روزے تورا مے رساند.
درمورد اهمیت این آیہ پیامبر(ص)
مے فرماید:من آیہ اے مے شناسم کہ اگر تمام انسان ها دست بہ دامن آن زنند براے حل مشکلات آن ها کافے است،پس از آن،آیه من یتق الله…را
تلاوت فرمودو بارها آن را تکرارکرد.
#هرکس تقواے الهے پیشہ کند،
(وبه خاطر خدا گناهے را ترک کند)
خداوند راه خروج(از گرفتارے)براے او فراهم مے کند.و اورااز جایے کہ گمان نداردروزے مے دهدو هرکس برخدا توکل کند،خــدا براے او کافے است.
خداوند فرمان خودرا بہ انجام مے رساند و خدا براے هرچیزے اندازه اے قرار داده است.
(طلاق/۲و۳)
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا?
?هر چند #گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان #سوریه را میدیدم.
?شبی که میخواست #اعزام شود با هم سمت مسجد? رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام? رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی #پشت_سرش ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون میزد و بغض سنگینی مرا خفه میکرد? دلم آشوب بود?
?از همان لحظه #دلتنگیام شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران? نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم? که مبادا #دلش بلرزد.
?یدالله، در #فروردینماه سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش? به درجه رفیع #شهادت نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس میگرفت و از حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف میزود و میگفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را میدیدم?
?اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماسها☎️ کاهش یافت و بهطبع #نگرانی و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه #آخرین باری که تماس گرفت 8 فروردینماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت? و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند
?و قرار شد “لحظه آخر” دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و #آخرین_جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه #بیادتم…»
?بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردینماه? این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و #همکار شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت #یدالله بگیرم
?دوست همسرم خبر شهادت? عزیزم را میدانست ولی برای #آرامش قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم? ولی نتوانستم بخوابم و #سردرد شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که #یدالله_شهید_شده است.
راوی: همسرشهید
#شهید_یدالله_ترمیمی
پرواز پرستویی دیگر ...
پرواز پرستویی دیگر …
رزمنده مدافع حرم
#حمیدرضا_بابل_خانی
با نام جهادی حاج ابراهیم
اعزامی از منطقه جی اصفهان
در حمله موشکی حلب سوریه
به فیض شهادت نائل آمد
#هنیئا_لڪ_یا_شهید
عشق_فرا_زمینی...
?عشق_فرا_زمینی…
?نميدونم از كجا شروع كنم…
تموم زندگيم با شهيد پر از خاطره ست و زيبايي…?
همين حالا تو نبودش وجودشو حس ميكنم و…
هر روزمو با اون شروع ميكنم و شبمو باهاش او به آخر ميرسونم…❤️
?شهريور ۹۳ بود…
شب ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها…
واسه اقامه نماز جماعت?? به مسجد جامع شهرمون رفته بودم…بعد اقامه نماز…
مراسم جشنی تو مسجد برگزار بود… یه خانوم مسنی بهم اشاره كرد كه پذيرايی شيرينی و شربتو به عهده بگيرم…
?حين پذيرايی…
مادر و خواهر شهيد بنده رو ديدن و اجازه خواستگاری گرفتن…?
بعد ملاقات اوليه…خدای متعال مهرمونو تو دل هم انداخت و…❤️ بعد چندين جلسه خواستگاری و آمد و رفت…
به عقد هم در اومديم…?
?يادمه بهش گفتم…
عشق ما از يه عشق زمينی فراتره و…❤️ انشاءالله به عشق آسمانی برسه…بهش گفتم…
من تو زندگی دنبال عاقبتبخيری با شما هستم و…
اميدوارم خوشبختترين آدما باشيم…?
?تو خواستگاری…?
از خودش تعريف نميكرد…
فقط ميگفت اگه مشكل و سختی ای تو ازدواجمون پيش اومد…
بعد ازدواج همه رو جبران ميكنه…
الحمدالله…
چه قبل ازدواج و چه بعد ازدواج واسم كم نذاشت و…كاملاً حواسش بهم بود…❤️
#شهید_یدالله_ترمیمی
#شهید_مدافع_حرم