#بشارت به یاران شهدا
?#بشارت به یاران شهدا?
?#قسمت پنجم?
?#خدای خوب ابراهیم?
محمدامین کریمیان،طلبه اے بود کہ براے معرفے شهید هادے خیلے تلاش مے کرد و مے گفت:
شهدا زنده اند.باید آن هارا الگو قرار دهیم.
کتاب سلام بر ابراهیم را در مدارس پخش مے کرد و نوجوان ها را با راه و روش شهید آشنا مے نمود.
او دوست داشت مدافع حرم شود.
مے گفت:هر زمان ابراهیم را در خواب مے بینم،خیلے خوشحال است و خیلے مرا تحویل مے گیرد.
او در سوریہ بہ دوستانش گفت:
من مدیون ابراهیم هستم.
او به من گفت که نترس و نگران نباش.
بہ زودے با گمنامے بہ ما ملحق مے شوی…مدتی بعد همینگونه شد!
#آن ها(شهدا)بخاطر نعمتهاے فراوانے کہ خداوند از فضل خود بہ ایشان بخشیده خوشحالند و مژده مے دهند بہ کسانے کہ هنوز بہ آن ها ملحق نشده اند(مجاهدان و شهیدان آینده،زیرا مے دانند)کہ نہ ترسے بر آن هاست و نہ غمے خواهند داشت.
(آل عمران/۱۷۰)
نقل از: همسرشهید
?سیّد همیشه #یازهرا(س) می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول? شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.
?یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما #کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود❌توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری? زیر طاقچه مان است.
?تعجب کردم، گفتم: #آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا #امام_زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو?
نقل از: همسرشهید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
?سیّد همیشه #یازهرا(س) می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول? شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.
?یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما #کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود❌توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری? زیر طاقچه مان است.
?تعجب کردم، گفتم: #آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا #امام_زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو?
نقل از: همسرشهید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا
☀️گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا
✍️ مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!”
✨ من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم…
? کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#یادی_از_شهدا
#یادی_از_شهدا
گنجشکی که نشانی از شهدا آورد
??? شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود، در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.
? شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد.
یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….
بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.???
#شهید_علی_رضا_خاکپور