(جان عالم بفدای تو یا عباس که هنوز بعد از هزارواندی سال تو لبیک گوبه ندای هل من ناصر برادرت هستی)
مرحوم آقانجفی قوچانی رحمت الله علیه در کتاب سیاحت شرق که خاطراتی از ادوار زندگیش میباشد مینویسد.
زمانی از نجف باپای پیاده برای زیارت امام حسین(ع) به سمت کربلا حرکت کردم، نزدیک کربلا که رسیدم دیدم تشنگی بر من غالب شده است، دوان دوان آمدم تا خود را به آب برسانم،
یک مرتبه چشمم به گنبد و بارگاه امام حسین(ع) افتاد و چنان شور و نشاطی وجودم را فرا گرفت که تشنگی فراموشم شد. آمدم و با گریه و سوز و گداز در صحن امام حسین(ع) نشستم، دیدم ساعت صحن شروع کرد به زدن، در عالم مکاشفه خواستم بفهمم چه می گوید،
شنیدم ده مرتبه با صدای ظریف و لطیفی می گوید: «هَلْ مِنْ ناصِر ،هل من ناصر»، آیا کسی هست مرا یاری کند؟
با خودم گفتم ببینم چه کسی به این درخواست جواب می دهد؟ ناگهان دیدم ساعت حرم حضرت عباس(ع) شروع کرد به زنگ زدن. گوش دادم ، دیدم ده مرتبه گفت: «لبیک،لبیک».
?(جان عالم بفدای تو یا عباس که هنوز بعد از هزارواندی سال تو لبیک گوبه ندای هل من ناصر برادرت هستی)
امام صادق علیه السلام فرموده اند:
امام صادق علیه السلام فرموده اند:
کان عمنا العباس نافذ البصيرة صلب الايمان جاهد مع أبي عبد الله الحسين و مضي شهيدا.
عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد
(جان عالم بفدای تو یا عباس که هنوز بعد از هزارواندی سال تو لبیک گوبه ندای هل من ناصر برادرت هستی)
مرحوم آقانجفی قوچانی رحمت الله علیه در کتاب سیاحت شرق که خاطراتی از ادوار زندگیش میباشد مینویسد.
زمانی از نجف باپای پیاده برای زیارت امام حسین(ع) به سمت کربلا حرکت کردم، نزدیک کربلا که رسیدم دیدم تشنگی بر من غالب شده است، دوان دوان آمدم تا خود را به آب برسانم،
یک مرتبه چشمم به گنبد و بارگاه امام حسین(ع) افتاد و چنان شور و نشاطی وجودم را فرا گرفت که تشنگی فراموشم شد. آمدم و با گریه و سوز و گداز در صحن امام حسین(ع) نشستم، دیدم ساعت صحن شروع کرد به زدن، در عالم مکاشفه خواستم بفهمم چه می گوید،
شنیدم ده مرتبه با صدای ظریف و لطیفی می گوید: «هَلْ مِنْ ناصِر ،هل من ناصر»، آیا کسی هست مرا یاری کند؟
با خودم گفتم ببینم چه کسی به این درخواست جواب می دهد؟ ناگهان دیدم ساعت حرم حضرت عباس(ع) شروع کرد به زنگ زدن. گوش دادم ، دیدم ده مرتبه گفت: «لبیک،لبیک».
?(جان عالم بفدای تو یا عباس که هنوز بعد از هزارواندی سال تو لبیک گوبه ندای هل من ناصر برادرت هستی)
#قمر_بنی_هاشم #روز_تاسوعا
#قمر_بنی_هاشم #روز_تاسوعا
ای اهل حرم؟؟؟
میر و علمدار نیامد….
سقای حسین
سید و سالار؛
نیامد….
علمدار نیامد….
حسیــــن??
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#عمرسعد آدم عجیبیست...
? #عمرسعد آدم عجیبیست…
? آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرماندهی تاریکترین سپاه تاریخ بشود.
? ماها تصور میکنیم سردستهی آدمهایی که مقابل امام حسین میایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست.
? عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه #شمر نباشیم یا نشویم هیچوقت، اما رگههایی از شخصیت عمرسعد را خیلیهایمان داریم.
☄️ رگههایی که وسط معرکه میتواند آدم را تا لبهی پرتگاه ببرد.
از همان لحظهی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین.
? حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد #علم دارد. #علم دارد به اینکه حسین حق است.
? به اینکه جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت #عمل میلنگاندش.
زن و بچههاش، مال و اموالش، خانه و زندگیاش و مهمتر از همهی اینها؛ گندمهای ری؛ وعدهی شیرین فرمانداریِ ری.
? شب دهم امام میکِشدش کنار، حرف میزند با او حتی دعوتش میکند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.
? میگوید؛ میترسم خانهام را خراب کنند، امام جواب میدهند: خانهی دیگری میسازم برایت.
? میگوید؛ میترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره میگویند؛ بهتر از آنها را توی حجاز به تو میدهم. میگوید نگران خانوادهام هستم، نکند آسیبی به آنها برسانند.
? ماها هم #شک داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین #حق و #باطل.
با آنکه به حقانیت حق واقفیم.
مال و جان و زندگی و موقعیتمان را خیلی دوست داریم؛ از دست دادنشان خیلی برایمان نگرانکننده است.
⚠️ و اینها نشانههای خطرناکی هستند. نشانههای سیاهی از شباهت ما با عمرابنسعدابنابیوقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم.
♨️ عمرسعد از آن خاکستریهایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر، رفت تا عمق سیاهیها و دیگر همانجا ماند.
#عمرسعد آدم عجیبیست...
? #عمرسعد آدم عجیبیست…
? آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرماندهی تاریکترین سپاه تاریخ بشود.
? ماها تصور میکنیم سردستهی آدمهایی که مقابل امام حسین میایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست.
? عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه #شمر نباشیم یا نشویم هیچوقت، اما رگههایی از شخصیت عمرسعد را خیلیهایمان داریم.
☄️ رگههایی که وسط معرکه میتواند آدم را تا لبهی پرتگاه ببرد.
از همان لحظهی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین.
? حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد #علم دارد. #علم دارد به اینکه حسین حق است.
? به اینکه جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت #عمل میلنگاندش.
زن و بچههاش، مال و اموالش، خانه و زندگیاش و مهمتر از همهی اینها؛ گندمهای ری؛ وعدهی شیرین فرمانداریِ ری.
? شب دهم امام میکِشدش کنار، حرف میزند با او حتی دعوتش میکند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.
? میگوید؛ میترسم خانهام را خراب کنند، امام جواب میدهند: خانهی دیگری میسازم برایت.
? میگوید؛ میترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره میگویند؛ بهتر از آنها را توی حجاز به تو میدهم. میگوید نگران خانوادهام هستم، نکند آسیبی به آنها برسانند.
? ماها هم #شک داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین #حق و #باطل.
با آنکه به حقانیت حق واقفیم.
مال و جان و زندگی و موقعیتمان را خیلی دوست داریم؛ از دست دادنشان خیلی برایمان نگرانکننده است.
⚠️ و اینها نشانههای خطرناکی هستند. نشانههای سیاهی از شباهت ما با عمرابنسعدابنابیوقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم.
♨️ عمرسعد از آن خاکستریهایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر، رفت تا عمق سیاهیها و دیگر همانجا ماند.