خداوند ایشان را به چهار خصلت(و بدبختی) گرفتار میسازد:
?حضرت محمد(ص)فرمودند:
هنگامی که مردمان نسبت به بینوایانِ جامعهٔ خود محبت نکنند و بازارهای خویش را (برای توانگران) پر از کالاهای متنوع سازند و بر جمع کردن مال همت گمارند، خداوند ایشان را به چهار خصلت(و بدبختی) گرفتار میسازد:
۱. قحطی روزگار
۲. ستم حاکمان
۳. خیانت کارگزاران حاکم
۴. چیرگی دشمنان
?إحیاء علوم الدین، ج۴،ص۲۹۱
امام علي؏فرمود:
?امام علي؏فرمود:
شماراسفارش میكنم كه به يادمرگ باشيدوازآن كمترغفلت ورزيد؛چگونه ازچيزي غفلت مي كنيدكه اوازشماغافل نيست؟
?« #نهج_البلاغه ،خطبه 188»
موﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ !
✅موﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ !
?ﭘﯿﭽﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺷﮑﺴﺖ”
?ﺩﻭﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ”
?ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ”
?ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ”
?ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺍﺭﺍﺩﻩ” ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
?ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ”
?ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﺧﺪﺍ”
✅ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ “ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ” ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ می شود.
✅ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﺰﺍﺭﯼ
?ﺑﺎﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ …
?ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻨﺪﯼ …
?ﺑﺎﺯ ﺑﺠﻨﮕﯽ …
?ﺑﺎﺯ زمین بخوری و بلند شی ﻭ قوی تر برگردی…
?باید بری جلو تا به خود واقعیت برسی.
1️⃣ دیگه سیگار نفروش! #رزق_حلال
#حدیث_روز
1️⃣ دیگه سیگار نفروش!
#رزق_حلال
??اگر #رازبهترین_زندگی را داشتن رو میخواهی بسم الله…
? امیرالمؤمنین عليه السلام:
? بهترين زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند.?
إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ
?غررالحكم حدیث 3636
➿➰➿➰➿➰➿➰
? #امام_علی_علیه_السلام :
? علَيكَ بِلُزومِ الحَلالِ، وحُسنِ البِرِّ بِالعِيالِ، وذِكرِ اللّهِ في كُلِّ حالٍ .
? « بر تو باد ملازمت حلال، و نيكى كردن به خانواده، و به ياد خدا بودن در همه حال !»
? غرر الحكم : ح ٦١٣١
حاج اسماعیل دولابی میگفتند :
حاج اسماعیل دولابی میگفتند :
وقتی به خدا بگویی
خدایا!
من غیر از توکسی را ندارم؛
خدا غیور است وخواستهات را اجابت میکند
خدا
درکارهمه برکت،
درخانه شان آرامش،
دروجودشان نورخودت را قرار بده
بُخل و حسادت تنگ نظری را از همه دور کن. چشم دیدن شادی و موفقیت دیگران را به همه ی ما عطا کن❤️
#داستان_کوتاه_آموزنده
#داستان_کوتاه_آموزنده
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط #ایمان و #اعتقاد من و توست که فرق دارد….
از #خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت #بخشنده و #مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات #ایمان داشته باش