فرازی از #وصیت_نامه شهید سیاهکالی
📜فرازی از #وصیت_نامه شهید سیاهکالی
💠اگر پشتیبان #ولایت باشیم
🔸وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه🔀 بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان #ولایت باشیم و ره رو این مسیر همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه ولی عصر (عج ) ان شاالله…
🔸زیرا نقطه #قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده✅ و خود را ذوب در این امر بدانیم.
🔸اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان♥️ بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج ) و نایب بر حقش #امام_خامنه ای ( مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل، می روم تا به تأسی از مولایم اباعبدالله (ع) با خدایم عشق بازی کنم تا #عمق در خدا شوم.
اما یک نکته و آن این است اگر در حال حاضر در #جبهه_سخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند ، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که #خواهران در این زمینه با #حفظ_حجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاالله…
فرم در حال بارگذاری ...
#شهید_مدافع_حرم #محمودرضا_بیضایی
#شهدا_و_امام_زمان_عج
#شهید_مدافع_حرم
#محمودرضا_بیضایی
می گفتی آمده ایم که محقق #ظهور مولامون #امام_زمان_عج بشویم .
اگر #العجل بگوییم و برای #ظهور آماده نشویم ، #کوفیان آخرالزمانیم .
خوشا به احوالت
#ای_شهید
تو هم زندگی ات و هم رفتنت برای #ظهور مولا بود .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
فرم در حال بارگذاری ...
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🌷🕊🍃
“وَقَلبڪفےقَلبےیاشهید…” :)
قشنگہها نہ؟😇
قلبیہشهیدتوقلبتباشہ…
باهاشیکےشے
باهاشرفیقشے
اونقدررفیقواونقدرعاشق
واونقدرشبیہ…
کہتهشمثلخودششهیدشی :)❤️
#شهید_علی_آقاعبداللهی
فرم در حال بارگذاری ...
شهیدمدافعحرم"رضاحاجیزاده
♥️🕊﷽🕊♥️
شهیدمدافعحرم"رضاحاجیزاده"❤️
متولد۶دیسال۱۳۶۶درشهرستانآمل🇮🇷
فرزنداولخانواده🥰
برایدومینبار،۱۴فروردین۹۵
بهسوریهاعزامشد🇸🇾
شهیدمدافعحرم"رضاحاجیزاده”
پاسداررشیداسلامهمزمانبا
روزمبعثپیامبر(ص)🌺
درنبردباتکفیریهایداعش👿
۱۶اردیبهشت۱۳۹۵درخانطومان
سوریهبهشهادترسید🕊
وپیکرشدرمعرکهنبردجاماند🥀
بالاخرهپیکرشهیدپساز۴سالو۴ماه
بهوطنشبازگشتودرگلزارشهدای
امامزادهابراهیم(ع)آمل
بهخاکسپردهشد🍂
فرم در حال بارگذاری ...
#السلام_علیک #یا_صاحب_الزمان_عج
#السلام_علیک
#یا_صاحب_الزمان_عج
آقا شما بیا ، تدارک اطعام با ” بسیج ”
پرچم زدن به گوشه هر بام با ” بسیج “
گرچه پر است دام ، ز بعد ظهورتان
منحل نمودن خطر دام ، با ” بسیج “
کرب و بلا مجال شما با سران کفر
یکسر نمودن خطر شام ، با ” بسیج “
گرچه شهید راه تو عیسی بن مریم است
آقا…! قبور “قطعه گمنام” با ” بسیج “
🍀 اللهم عجل لولیک الفرج 🍀
سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
فرم در حال بارگذاری ...
پسرک فلافل فروش قسمت شانزدهم
پسرک فلافل فروش
قسمت شانزدهم
بازار
مهدي ذوالفقاري برادر شهيد
هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشی كار ميكرد، با معرفي يكي از
دوستانش راهي بازار شد.
در حجرهي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي
خوشش آمد.
خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول
كارهاي مالي شد.
چكها و حسابهاي مالي صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چكهاي سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار
ميكرد.
درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينهاي زيادي نداشت. دستش توي
جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت.
يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان ميداد. حتي وقتي
با موتور مسافركشي ميكرددوستش ميگفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به
ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او
وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش
را به اين شخص داد!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان
و آشنايان باز كرد.
به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضيها پول او را پس ميدادند و
بعضيها هم بعد از شهادت هادي …
من از هادي چهار سال بزرگتر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز
كرد، من در سربازي بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازهاي برد كه خودش
كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است
و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همانطور ميتوانيد
اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم.
هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و
رفت براي خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقهی بسيجي فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهاي كه دارم بازداشت هادي بود!
هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب
بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد
ادامه دارد…
فرم در حال بارگذاری ...