با فضیلت ترین اعمال نزد خداوند:
#امام_صادق_علیه_السلام
?با فضیلت ترین اعمال نزد خداوند:
ابـوعـمـر و زبـيـرى گـويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : اى عالم ! به من خبر دهید كداميك از اعمال نزد خداوند با فضیلت تر است ؟حضرت فرمودند: آن عملی که خداوند عملى را جز به آن نپذيرد.
گـفـتـم : آن چـيـسـت ! فـرمود،
✅ايمان بخدائيكه جز او شایسته پرستش نيست عالى ترين درجه و شريفترين مقام و بالاترين (روشن ترين ) بهره است .
?عـرض كـردم : بـمـن نـمـي فـرمائيد كه آيا ايمان گفتار و كردار است يا گفتار بدون كردار؟ ✅حضرت فـرمـودند: تمام ايـمـان كردار است و گفتار هم جزئی از كردار است كه خداوند واجب كرده و در كـتـابـش بـيـان فـرمـوده ، بـه وجـوبى كه نورش روشن است و حجتش ثابت و قرآن بآن گواهى دهد و بسويش دعوت
كند.
برگرفته از کلام استاد بروجردی
حاج اقا رحیم ارباب :
حاج اقا رحیم ارباب :
آسيد جمال نامهاي براي من نوشته اند و در آن نامه سفارش كرده اند که:
در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت،اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی
ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه
?ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه
?اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ?
?خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
?این ذکر موجب عزیز شدن میشود
#حکومت_نیشابور_یا_قاطر_و_پالان
#حکومت_نیشابور_یا_قاطر_و_پالان
حاکم نیشابــور برای گردش و تفریــح به بیــرون از شهــر رفتــه بود ، در آن حال مــردی در زمیـن #کشاورزی خود مشغول کار بـود . حاکم تا او را دیــد بی مقدمــه بـه کاخ برگشــت و دستــور داد کشــاورز را به کاخ بیــاورنــد . روستایـی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد
با دستور حاکم لباس گران بهایی به او پوشاندند
حاکم گفـت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهیـد سپــس حاکم از تخــت پایین آمـد و گفــت میتوانـی بر ســر کارت برگردی ولی همیــن که #دهقان بینوا خواســت حرکــت کنــد حاکم کشیده ی محکمی پس گردن او نواخت
همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. #حاکم پرسید: مرا میشناسی؟ دهقان گفــت شمـا حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید
حاکم گفــت آیا قبل از این همـه مرا میشناختی؟ مرد با #درماندگی و سکوت به معنای جــواب نه سرش را پایین انداخت. حاکم گفت بخاطر داری بیست سال قبل در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بـود دوستت گفــت #خدایا به حــق این بارانِ رحمتت مرا حاکم نیشابور کن ..
و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! مـن سال هاسـت از خـدا یک قاطر با پالان بــرای کار کشاورزیم میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تـو #حکومــت نیشابــور را میخواهـی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد
حاکــم گفــت این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به مـن زدی . فقط میخواستـم بدانی که برای #خداوند دادن حکومــت نیشابــور یا قاطــر و پالان فــرق ندارد . فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداسـت که فرق دارد
مرحـوم حاج اسماعیل دولابی میفرمـود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مرحـوم حاج اسماعیل دولابی میفرمـود ما مثـل بـچـه ای هستيـم كه پـدرش دسـت او را گرفـتـه است تا به جايی ببـرد و در طول مسير از بازاری #عبور می كنند
بچه شيفته ويترين مغازه هـا می شـود و دسـت پدر را رها می كند و در #بازار گم میشود
وقتی هـم متوجه می شـود كه ديگر پـدر را نمی بينـد ، گمـان می كنـد پدرش گم شـده اسـت ، در حالی كه در واقع خودش گم شده است
#انبياء و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق را می گيرند تا آنهـا را به سلامت از بازار دنيـا عبور دهند
غالـب خلائـق ، شيفتـه متاع هـای دنيـا شده اند. امـام زمـان عجـل الله تعالی فرجـه الشريـف هـم گـم و غائـب نشـده اسـت ، مـا گـم و #محجـوب گشتـه ايم
#می_ترسم_مثل_این_طوطی_باشم
#می_ترسم_مثل_این_طوطی_باشم
شیخ بــه شاگردان خــودش عقیده می آموخـت، لااله الاالله یادشـان میـداد ، آنـرا برایشـان شــرح میداد و بر اساس آن #تربیت میکرد
روزی یکی از شاگــردان طوطـی زیبایی بـرای او هدیه آورد ، زیرا شیـخ پرورش پرندگان را بسیار #دوســت میداشـت . شیــخ همــواره طوطـی را محبـت میکرد و او را در درس هایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا اللّه
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدنــد که #شیخ به شـدت گریــه میکنــد . وقتــی از او علــت را پرسیدنــد گفــت طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم . شیــخ پاسخ داد من برای این #گریه نمیکنم
ناراحتی من از اینسـت که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقــدر فریاد زد تا مُرد . با آن همــه لااله الاالله که میگفــت وقتـی گربــه به او حمله کرد آنرا فراموش کرد و تنها #فریاد می زد
زیــرا او تنها با زبانش میگفــت و قلبش آنـرا یاد نگرفتــه و نفهمیــده بود . سپـس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم
تمام عمــر با زبانمان لااله الاالله بگوییـم و وقتی که مــرگ فرا رســد فراموشش کنیــم و آنرا ذکر نکنیم زیرا #قلوب ما هنــوز آنرا نشناخته اسـت
آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم