#راستگویی_سودمندتر_از_لاف_و...
#راستگویی_سودمندتر_از_لاف_و…
یک مرد لاف زن ، پوســت دنبه ای چرب در خانه داشــت و هر روز لــب و سبیـل خــود را #چرب می کرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود می کرد که غذای چرب خورده است
دســت به سبیل خـود می کشیـد . تا به حاضران بفهمانــد که این هم دلیل راستــی گفتار من . امّا شکمش از #گرسنگی ناله می کرد که ای درغگـو، خدا ، حیله و مکر تو را آشکار کند
این لاف و دروغ تو ما را آتش می زند. الهی ، آن سبیل چرب تو کنده شـود ، اگر تو ایـن همه لافِ #دروغ نمی زدی ، لااقل یک نفـر رحم می کرد و چیزی به ما می داد
ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور می کنـد . شکـم مــرد ، دشمــن سبیل او شده بــود و یکسره دعــا می کرد که خدایـا ایـن دروغگو را رســوا کن تا #بخشندگان بر مـا رحـم کنند و چیزی به این شکم و روده برسد
عاقبــت دعای شکم مستـجاب شـد و روزی گربه ای آمد و آن دنبه چرب را ربـود . اهل خانه دنبال #گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینکه پـدر او را تنبیه کنـد رنگش پرید و به مجلـس دوید و با صدای بلنـد گفـت پدر! پدر! گربه دنبه را برد
آن دنبه ای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چـرب مـی کـردی . مـن نتوانستـم آن را از گـربـه بگیرم . حاضـران مجلـس خندیدنـد ، آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند. مرد دید که #راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ
#بارسنگین_هیزم_بر_دوش_پیرمرد
#بارسنگین_هیزم_بر_دوش_پیرمرد
اشــراف زاده ای ، در راه پیـرمــردی دیــد که بـار سنگینی از هیــزم بر پشــت حمـل میکنــد ، لنــگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا می داد
به پیرمرد نزدیک شـد و گفت مگر تو گاری نداری که بــار به ایــن سنگینی میبری؟ هر کسی را بهـر کاری ساخته اند . #گاری برای بار بردن است
پیرمــرد خنــده ای کرد و گفــت این گونه هم که فکـر میکنی نیست. به آن طرف #جاده نگاه کن. چه می بینی؟
#اشــراف_زاده با لبخنــدی گفــت پیـرمــردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است پیرمـرد گفــت میدانی آن مــرد ، اولادش از مــن افزون تر است ولی فقرش از من بیشتر است؟
اشــراف زاده گفــت بــاور نــدارم ، از قـرائــن بر می آیــد فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید #تحقیق کرد
پیرمــرد گفــت آقا! آن گاری مـال مــن و آن مــرد همنــوع مــن اســت . او گاری نداشت و هر شب #گریه کودکانش مــرا آزار میداد چـون فقرش از من بیشتر بـود گاری خـود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد
بارسنگین هیــزم ، با صدای خنــده ی کودکان آن مرد ، چــون کاه بر من #سبک میشود . آنچــه به من فرمان میراند خنده کودکان است
#تکیه_کن_به_شهدا...
#تکیه_کن_به_شهدا…
شهدا تکیه شان خداست…
اصلا کنار گل بنشینی بوی گل میگیری
پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا…
#مدیونیم_به_شهدا
#شھید_دکتر_مصطفی_چمران
خدایــا …
پستے دنیا و ناپایداری روزگار را
همیشه در نظرم جلوه گر ساز …
تا فریب زرق و برق عالم خاکے
مرا از یاد و عظمت تو دور نڪند !
#شھید_دکتر_مصطفی_چمران
السلام علیک یا اباصالح المهدی ( عج) ادرکنی
السلام علیک یا اباصالح المهدی ( عج) ادرکنی???
جمعه زیباست اگر کینه زدل پاک شود
مرغ دل همســــفر طائر افـــلاک شود
جمعه زیباست اگر پنجره ها وا گردد
چشم ها منتظر یوسف زهرا گــــردد
جمعه زیباست اگر دوست کنارم باشد
جان نا قابل من هــدیه بـــــیارم باشد
جمعه زیباست اگر باب گنه بسته شود۰
عالم از بند شیاطین زمان رسته شود
جمعه زیباست اگر عشق فراهم گردد
آخرین حجت حق هادی راهم گردد
#سلام_آقای_من
#سلام_آقای_من??
ای ساربان غمگین مباش
خوش روزگاری میرسد
یا درد و غم طی میشود
یا غمگساری میرسد
ای ساربان آهسته ران
قدری تحمل بیشتر
این کشتی طوفان زده
آخر کناری میرسد
?تعجیل درفرج #پنج صلوات?