سوره هود آیه ۱۱۴
? سوره هود آیه ۱۱۴ ?
? وأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ
? ﺩﺭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﺯ، ﻭ ﺍﻭﺍﻳﻞ ﺷﺐ، ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ
? ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺣﺴﻨﺎﺕ، ﺳﻴﺌﺎﺕ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﻰ ﺑﺮﻧﺪ
? ﺍﻳﻦ ﺗﺬﻛﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺗﺬﻛﺮﻧﺪ!
?
#تفکر
#تفکر
جنگ ما اگر مقدس بود ، به خاطر این بود که برای #عدالت میجنگیدیم.
خاطره کوشکی از برخورد #عدالت_خواهانه یک نوجوان ۱۷ساله با فرماندهاش
«اللهم عجل لولیک الفرج
زندگی مهدوی در سایه ی دعای عهد
?زندگی مهدوی در سایه ی دعای عهد?
?۲. وَاَعْوانِهِ؛ و کمک کارانش. ?
?در آیات و روایات، بر کمک به هم نوع، مسلمان و مؤمن سفارش و تأکید شده و موجب پاداش فراوان است.
?حالا اگر کسی به بالاترین فرد هستی کمک کند، چه مقدار ارزش دارد؟
?یکی از مصادیق کمک به امام، کمکهای مادی است. امام رضا علیه السلام فرمود:
اِنّ الخمُس عوَنَنا… فلا تَزْووُهُ عَنّا ولاتحرموا أنفسکم دعاءنا ما قدرتم علیه؛
خمس، کمک به ماست. آن را از ما دور نکنید، تا از دعای ما محروم نشوید.
?امام زمان علیه السلام فرمود:
فلایحلّ لأحد أن یتصرف فی مال غیره بغیر إذنه، فکیف یحل ذلک فی مالنا؟! من فعل شیئاً من ذلک لغیر أمرنا فقداستحل منا ما حرّم علیه و من أکل من مالنا شیئاً فإنماً یأکل فی بطنه ناراً و سیصلی سعیراً؛
هیچ کس حق ندارد در مال غیر تصرّف کند؛ پس چگونه مردم در مال ما تصرف میکنند؟! هر کس بدون دستور ما در مال ما تصرف کند، مرتکب گناه شده و هر کس ذره ای از مال ما را بخورد پس گویی آتش در شکم اوست.
?در روایات میخوانیم:
لایعذر عبد اشتری من الخمس شیئاً أن یقول: ربّ اشتریته بمالی حتّی یأذن له أهل الخمس؛
عذر کسی که از خمس چیزی خریداری کند پذیرفته نیست، مگر آنکه صاحبان خمس اجازه دهند.
?امام باقر علیه السلام فرمود:
برای هیچ کس حلال نیست مال خمس نداده ای را خریداری کند، مگر آنکه حق ما را به ما برساند.
اگر وارثانِ کسی که از دنیا رفته بدانند او خمس مال خود را نداده است، باید مثل سایر بدهیهای او خمس او را پرداخت کنند.
?امام خمینی قدس سرّه در تحریرالوسیله میفرماید: هر کس درهمی از خمس را نپردازد، جزء ستم گران بر اهل بیت و از کسانی محسوب میشود که حق آن بزرگواران را غصب کرده اند.
#استاد_قرائتی
#دعای_عهد
کرامات امام عصر عجل الله فرجه
?کرامات امام عصر عجل الله فرجه
◀️شفای سرطان
?مادر میگوید:
«مدتی پیش غده سرطانی در زیر شکم پسرم، سعید که در مکانیکی کار میکرد، به وجود آمد.
?بعد از مراجعه به کمیته امداد امام و معرفی به پزشکان تهران با پیشنهاد دکتر، غدّه را برداشتند و شیمی درمانی کردند، اما بعد از عمل، نتیجه ای عاید نشد و پسرم همیشه در ناراحتی و عذاب بود.
?شبی در منزل خود که در بلوچستان است به آقا امام زمان (علیه السلام) متوسل شدم و شفای پسرم را از آقا خواستم. در همین حال دیدم که آقایی با عمّامه سفیدی که نور از صورت آن بزرگوار آشکار بود وارد منزل ما شد و آب خواست. وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند. سپس دست بر زمین گذاشت و دو دانه ریگ برداشت و آنها را قدری مالش داد که به صورت دو عدد جواهر و دُرّ درآمد. بعد نگاهی به سعید کرد و فرمود: ان شاءاللّه سعید خوب میشود.
او عصایی در دست داشت که از نور بود.
?خواستیم به عنوان تشکر پولی به ایشان بدهیم که قبول نکرد و بلافاصله تشریف برد و اثری از ایشان ندیدم.
?سعید را برداشتیم و به مسجد جمکران آوردیم. در شب چهارشنبه، ساعت ۵/۲ شب که مشغول نماز، دعا و توسل به آقا امام زمان (علیه السلام) بودیم، ناگهان سعید متوجه شد که نوری به طرف او میآید. ابتدا وحشت کرد، ولی بعد کم کم ترس او برطرف شد پس از لحظه ای آن نور او را احاطه کرد در همین هنگام سلامتی خود را در به دست آورد و حالا اثری از غدّه و جای بخیه در بدن او وجود ندارد».
? #کرامات_امام_زمان
✍واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران
خوشبوکردن فضای خانه
❇️خوشبوکردن فضای خانه
?2/3 تابه را از آب پر کنید، 1 لیمو قطعه شده+ 3شاخه رزماری+ 1 ق.چ عصاره وانیل را اضافه و بگذارید به آرامی بجوشد و عطر فوق العاده آن کل خانه را پر کند?
#کرامت_شهدا
#کرامت_شهدا ?
?چند روز پیش یکی از رفقا پیام داد? و شماره ای فرستاد که داستان ایشون با #حسین رو گوش کنم. منم همون موقع تماس گرفتم? از شماره ۹۱۱ و لهجه ی مازنیش همون اول میشد فهمید که ساکن یکی از شهرهای #شمالیه. تو بابل زندگی می کرد و کارمند بانک? بود.
?بقیه داستان رو از زبان #سیاوش می نویسم.
?من کارمند بانک هستم و امسال #اربعین واسه اولین بار می خواستم برم کربلا. بلیط هواپیما✈️ رو گرفتم و اول آبان رسیدم #نجف اشرف. تو ایران?? شنیده بودم که تو خود فرودگاه ارز دولتی? بهمون می دن. منم واسه همین هیچگونه ارزی نیاورده بودم با خودم.
?خب رفتم و دیدم که خبری از این حرفها نیست❌ راستش خیلی شاکی شدم? بگذریم، هر طور شده ۵۰۰۰ هزار دینار? جور کردم و خواستم با ماشین? برم سمت میدان #صدرین نجف. «جایی که می تونستیم ارز بگیریم.»
?اونجا وقتی شنیدم که وضع کرایه ها چطوره شوکه شدم? من فقط ۵۰۰۰ دینار داشتم و اونا می گفتن کرایه #دوبرابر اینه. از یه طرف من به قدری عصبی بودم که منتظر یه جرقه واسه انفجار? بودم. از طرفی گیر چند تا راننده افتاده بودم که تا فهمیدن من #تجربه_ندارم خواستن سرم کلاه بزارن.
?جرو بحثم با اون راننده ها بالا گرفته بود که یهو یه #جوون عراقی از راه رسید? فارسی صحبت می کرد، حتی بهتر از من? منو برد یه کناری و بهم گفت که ببین اینا می خوان سرت کلاه بزارن و من نمی شد جلوی خودشون بهت بگم? منم می خوام #برم همین جا. بیا با هم? بریم.
?منم خیلی خوشحال شدم? از اینکه همچین آدم هایی پیدا می شه. راستش نمیدونم اگه این جوون رو نمیدیدم چه تصویری نسبت به #عراقی ها تو ذهنم? ثبت می شد؟! تصویر اون راننده ها⁉️
?من خوشحال بودم که یه همچین #فرشته ای رو پیدا کردم. تو راه کنارم نشسته بود? و با هام حرف می زد. منم کاملا دیگه بهش #اعتماد پیدا کرده بودم ، همه پولمو دادم بهش? که هزینه ماشین? رو حساب کنه. رفت، حساب کرد و بقیه پولو گذاشت تو کیفم?
?حتی #برنگشتم ببینم که پولا رو گذاشت سر جاشون یا نه! تو همین مدت کم ارتباط خیلی صمیمانه ای? بینمون ایجاد شده بود. منم دیگه آروم شده بودم. یهو گفت من یه کاری دارم باید اینجا #پیاده_شم. خیلی ناراحت شدم? من تازه پیداش کرده بودم و اون حالا داشت منو میذاشت و #میرفت.
?اون جوون خداحافظی کرد? و رفت. تو بقیه راه داشتم به این فکر می کردم? که این یهو از کجا پیداش شد. چی شد که به من #کمک_کرد و یهو گذاشت و رفت⁉️ یه لحظه شک کردم. گفتم نکنه اونم خواسته سرم #کلاه_بزاره?
?یه نگاه به کیفم? کردم. همونجایی که پولهامو می ذاشتم. دیدم که اون جوون نه تنها سرم کلاه نذاشت? بلکه همه پول #کرایَمو هم حساب کرده بود. واقعا داشتم دیوونه می شدم? برخورد اون #راننده ها. پیدا شدن سر و کله این #جوون. محبتی? که در حق من کرد. اون نوع #رفتنش ..
?اصن چی شد که این جوون به پست من خورد⁉️ همش داشتم به اون #جوون فکر می کردم. تو مدتی که عراق بودم وقتی به یه ایرانی?? می رسیدم و سر صحبت باز می شد از اون جوون صحبت می کردم☺️ میگفتم یه #فرشته بود. وقتی رسیدم ایران هم به اطرافیانم گفتم داستان اون جوون رو. جوون #مهربون عراقی. تو صفحهی اینستا گرام? هم داستان رونوشتم و #منتشر کردم.
?چند روز بعد به طور اتفاقی عکس? همون جوون رو تو #اینستاگرام دیدم. اولش خیلی خوشحال شدم? اما کمی بعد پایین عکس رو نگاه کردم زده بود #شهیدحسین_ولایتی. به ادمین اون صفحه پیام دادم که چی می گی❓
من این آقا رو می شناسم. این کجا #شهید شده؟!
?داستان رو واسش تعریف کردم. بهش گفتم ببین من #مطمئنم این عکس #همون_جوونه. بهم گفت که ۳۱ شهریور تو اهواز شهید شده? بهش گفتم که من اصن ایشون رو #آبان ماه دیدم. مطمئنی اشتباه نمی کنی⁉️راستش مخم داشت سوت می کشید? بهش گفتم #مطمئنی شهید شده و مفقود و… نیست.
?واسم توضیح داد و متوجه #قضیه شدم. یه کلیپ? هم برام فرستاد. همون جوون که حالا فهمیده بودم اسمش #حسینه.با همون زبون فارسی و همون لهجه. شک نداشتم که #خودشه.
همون جوونی? که کمکم کرده بود. هر چقدر اون کلیپ رو می دیدم آرومم نمی کرد?
✍پ ن:
#آدم وقتی وسعت پیدا کند جریان می یابد. همه جا روان می شود. شاید گام اول #وسعت پیدا کردن، سیر نشدن از فضیلتها و متوقف نشدن⛔️ در #خوبی هاست. ما ها که حسین را دیده بودیم برایمان قابل درک تر است این دست #خاطره ها. ما ها که دیده بودیم حسین هر چه جلوتر می رود بی تاب تر? می شود. این آخری ها دیگر نمی توانست یکجا بند بنشیند. #حسین اهل سکون نبود اصلا. باید می رفت. ما که ریزش رحمت حسین را برای اطرافیان دیده بودیم، ما که ولا تحسبن الذین قتلوا را شنیده بودیم. راحت تر درک می کنیم اینرا.
#حسین همان حسین است. فقط کمی دامنه خوبی ها تغییر کرده??
#شهید_حسین_ولایتی_فر
راوی: سیاوش ثباتی
? علی علیان