بسم رب الشهدا
?❤️بسم رب الشهدا❤️?
مشق? من
#شهید است
هزار و چهارصد بار
از روے تــ❤️ــو مے نویسم✏️،
تا یادم باشد
از ڪربلاے حسین❤️،
تا هورالعظیم،
از مڪه تا فڪه،
و از ساحل فرات
تا قله هاے⛰ «بازے دراز»
راه ڪوتاهےاست،
به اندازه یڪ قطره سرخ
از خون خدا…
معرفی شهید حسن رجایی فر از بیان همسرشان؛
???????
?
?
?معرفی شهید حسن رجایی فر از بیان همسرشان؛
شهید مدافع حرم حسن رجایی فر در چهارم تیر ماه 1354 در یکی از روستاهای خوش آب و هوای کامیکلا از توابع بند پی غربی، شهر خشرودپی از شهرستان بابل و در پای کوه های سر به فلک کشیده البرز کودکی چشم به جهان گشود که نامش را از ارادت خاص خانواده متدین و مذهبیاش به خاندان بزرگ عصمت و طهارت، حسن نامیدند.
از همان اول کودکی صبر و زیبایی خلقش زبانزد اهل روستا بود. دوران کودکیاش تازه داشت شکل میگرفت که صدای تیر و ترکش و بوی شهید و شهادت از گوشه گوشه مملکت به گوش می رسید و تابوت هایی در همین حوالی و روستاهای همجوار بر روی دست مردم شریف و مومن تشییع می شد. با عشق و علاقهای که به امام بزرگوار امت، آن پیر جماران داشت با ندای بسیج 20 میلیونیاش، از همان دوران کودکی به عضویت بسیج محله درآمد و طولی نکشید که عضو فعال بسیج و مسجد محله شد. گرچه به جبهه و جهاد بسیار علاقهمند بود اما سن کمش اجازه ورود به جبهه را به او نداده بود.
دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطهاش را در همان روستا ومنطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند و از آنجایی که به کارهای الکتریکی و برق علاقه داشت، مهارت خاصی در این زمینه کسب نمود. طوری که اکثر کار دستیهای مدرسه اش را با وسایل برقی آماده و در این بخش جوایزی را هم کسب کرد. تحصیلات اولیهاش را در سال 73-1372 تا مقطع دیپلم علوم انسانی پیش برد و ادامه تحصیل را به وقتی دیگر انداخت و وارد بازار کار شد. دو سالی نگذشت که وارد خدمت مقدس سربازی شد و در همان سال اول خدمت سربازی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تا زمان شهادت سه فرزند بود.
در امتداد خدمت مقدس سربازی، به سربازی دائمی نظام در آمد و در سال 1387 به عضویت پاسداری در سپاه متنعم شد. در سال 1382 در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته مدیریت بازرگانی و در عرض 2 سال و نصفی لیسانس گرفت و با توجه به مشغله ای که داشت، برای ارشد ثبت نام و در سال های 93-92 در رشته مدیریت استراتژیک این رشته را به پایان رساند. هر زمان و مکان مأموریتی بود با جان و دل می پذیرفت و کارش را فقط و فقط برای رضای خدا انجام می داد و در دی ماه 1394 بود که برای اولین بار به ماموریت رزمی حقیقی یعنی پیکار با دشمنان زبون و کافران حربی، دشمنان اسلام و به خصوص شیعه در کشور سوریه رفت. پس از 20 روز مبارزه از ناحیه کتف مجروح شد و برای معالجه و درمان به ایران بازگشت.
14 فروردین 1395 موعد دوم ماموریتش بود. پس از رزم سنگین 22 روزه در مناطق عملیاتی حلب، خان طومان و دیگر مناطق عملیاتی سوریه مشغول رزم بود که در روز پنجشنبه 16/2/1395 و در عملیات ناجوانمردانه دشمن کافر، در حالی که نیروها در زمان نه صلح و نه جنگ بودن مورد هجوم همه جانبه از جمله حملات انتحاری دشمنان به ظاهر مسلمان احرارالشام ، جیش الفتح ، داعش و… قرار گرفتند که به همراه 14 لاله خونین بال استان همیشه لاله خیز مازندران در منطقه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و هنوز هم که هنوزه پیکر پاک و خسته اش به وطن بازنگشت.
?علاقه خاص به پدر و مادر و خواستن دعا از آنها
همیشه می گفت: سعی کنیم که پدر و مادر در آسایش باشند. هر وقت پدرش می خواست یک کار سختی انجام دهد، جلوی کارش را می گرفت و نمی گذاشت کار سخت را خودش انجام دهد یا اگر خودش نبود برایش کارگر می گرفت یا وسیله ای فراهم می کرد تا آن کار برایش آسان شود. هر وقت امتحان داشت یا یک کار مهمی می خواست انجام دهد، زنگ می زد و به پدرش می گفت برام دعا کنید.
?
?
???????
???????
?
?
?خاطره ماشین عروس
همسر این شهید بزرگوار گفت: یادمه یک سال برای مسافرت به شیراز که منزل یکی از آشنایان دورمان بود رفتیم. در بین راه حتماً برای استراحت طبق معمول به امامزادههای بین راهی می رفتیم. وقتی که به شیراز رسیدیم، چون از قبل هماهنگ نکرده بودیم متوجه شدیم که میزبان عروسی دارد و از دیدن ما هم خیلی خوشحال شدند. روز عروسی حسن آقا متوجه شد که داماد ماشین ندارد و هرچه گشتند در همسایه و فامیل نتوانستند ماشین عروس تهیه کنند. حسن آقا خود پیشدستی کرد و با افتخار تمام گفت که می توانید ماشین مرا اگر قابل می دانید برای ماشین عروس استفاده کنید. خیلی خوشحال بود که توانسته کار کوچکی انجام دهد.
?خاطره سیزده بدر
همسر این شهید بزرگوار گفت: سیزدهم روز عید بود که ما در روستای خودمان بودیم. او سعی کرد همه کارهای نیمه تمام خود را تمام کند و رضایت همه را جلب کرد. کارهای او کمی مشکوک به نظر می رسید، به خانه همه فامیل ها سرکشی کرد تا اینکه فردای همان روز و ساعت 11:15 برای رفتن به سوریه برایش زنگ زدند. در فاصله 5 دقیقه ساکش را بست و سریع و ساده خداحافظی کرد و رفت.
?بار اول و سوغاتی سوریه
قبل از اعزام به سوریه به ما می گفت که برای اولین بار اربعین پیاده می رود کربلا. نگران بودم اما کم کم موقع رفتن که شد انگار راضی شدم و قانع شدم به اینکه به سوریه برود. خلاصه رفت و بعد از 20 روز گفت که دارد بر می گردد خیلی خوشحال شدم که فقط مجروح شده بود. 3 روز توی بیمارستان دمشق و 3 روز را تو بیمارستان بقیه ا.. تهران بستری بود.
وقتی برگشت، گفتم چرا ترکشها را از تنت بیرون نیاوردی؟ گفتم من اینجا برات نوبت میگیرم تا ترکشها را از تنت بیرون بیاوری. گفت نه نیازی نیست اینها که به من کاری ندارند، یکی سوغات حضرت زینب (سلام ا… علیها) و یکی سوغات حضرت رقیه (سلام ا… علیها) است. برای بار دوم که میخواست برود بهش گفتم که کل سوغاتی را گرفتی، دیگر نیازی نیست بروی سوریه. در جوابم گفت: تا جان در بدن دارم از حرم دفاع میکنم.
? @shohda_shadat
?
???????
???????
?
?
?وصیت نامه شهید حسن رجایی فر:
بسم الله الرحمن الرحیم
«ایاک و نعبد و ایاک نستعین» تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، ای خداوند متعال سرنوشت من فقط در دستان توست پس ای خداوند سرنوشتم را به گونه ای رقم بزن تا در پیشگاه تو و اهل بیت (ع) شرمنده نباشم. ای مردم پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد. اخلاق نیکو در پیش گیرید که پسندیده ترین رفتار در نزد خدا است. ببخشید تا خداوند ببخشد شما را، بپوشانید گناهان یک دیگر را تا خداوند بپوشاند گناهان شما را.
والسلام علیکم و رحمه الله برکاته
?
?
???????
#سلام_مولایم
مولا جانم ..
گل نرگس نظری کن که جهان بیتاب است
روز و شب چشم همه منتظر ارباب است
مهدی فاطمه پس کی به جهان می تابی؟
نور زیبای تو یک جلوه ای از محراب است
#سلام_مولایم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
زندگی نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری
#زندگینامه
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ?
#قسمت_اول…
??بسم رب الشهدا و الصدیقین ??
زندگی نامه? شهید محمد هادی ذوالفقاری ?
سال ۱۳۶۷ بود که محمد هادی یا همان هادی به دنیا آمد او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد وقتی تقویم را می بینند درست مصادف است با شهادت امام هادی علیه السلام بر همین اساس نام او را هادی می گذارند عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی شد و در این راه و در شهر امام هادی یعنی سامرا به شهادت رسید خانواده هادی می گویند هادی اذیتی برای ما نداشت آنچه می خواست را خودش به دست میاورد از همان کودکی روی پای خودش بود مستقل بار امد و این در اینده زندگی او خیلی تاثیر داشت هادی از اول یک جور دیگری بود حال و هوا و خواسته هایش مثل جوانان هم سن و سالانش نبود دغدغه مندتر و جهادی تر از جوانان دیگر بود.
#ادامه_دارد…
?
??
???
????????
#مبارزه_با_هوای_نفس 7 "یه مبارزه ی خستگی ناپذیر"
#مبارزه_با_هوای_نفس 7
“یه مبارزه ی خستگی ناپذیر”
?بعد از شناخت هوای نفس، که برای هر کسی متفاوته اما حدود دو هفته طول میکشه
باید عزممون رو جزم کنیم برای مبارزه.?
برای یه نبرد بزرگ✔️
یه نبرد روزانه.✔️
جنگی که تا پایان عمر طول خواهد کشید.?
یه نبرد پر افت و خیز.
??✅??⛔️✅
این یه چرخه ی طولانی هست تا زمانی که بنده ی مومن، به ملاقات مولای خودش برسه…
??
یعنی زمان مرگ…
?و چقدر صحنه ی زیبایی هست اون وقتی که یه عبد مومن، بعد از سال ها مبارزه ی خستگی ناپذیر با هوای نفسش
با چشمانی پر از اشک شوق، به دیدار مولای مهربان خودش میرسه…?
?بعد از تحمل سختی های فراوان، یه نگاه به خداوند متعال میکنه و لبخند میزنه.
خداوند هم با نگاه مهربانش به صورت بنده ی خسته ی خودش نگاه میکنه و میفرماید بیا عزیز دلم…
??
مولا ، بنده ی مومنش رو در آغوش میگیره و از شر هوای نفسش رهاش میکنه و با خودش میبره….
میبره کنار خودش…
در اوج لذت….
?????
دوست داری این لذت فوق العاده رو تجربه کنی؟!
چقدر برات مهمه که موقع مرگ، احساس آرامش کنی؟!
?مبارزه کن، با هوای نفست مبارزه کن. تو فقط مبارزه رو آغاز کن
مولای مهربانت به سرعت میاد کمکت میکنه.☺️
اون هییییچ وقت تو رو رها نخواهد کرد…
شروع میکنی؟!⁉️
پرهيز از گناه
? پرهيز از گناه
☘️تعجب است از كسى كه به خاطر ترس از بيمارى، از خوردن غذا پرهيز مى كند
چگونه از ترسِ آتش دوزخ، از گناهان پرهيز نمى كند؟!
?ميزان الحكمه ج 4 ص 264