سه چیز محبـــــت می آورد
امام صادق عليه السلام فرمودند:
✍سه چیز محبـــــت می آورد
قرض دادن، تواضع و بخشش.
? تحفت العقول، ص۳۱۶
#احادیث
? پیامبر اکرم (ص) می فرمایند:
✨هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد روز قیامت حسرتش را خواهد خورد.
?نهج الفصاحه ص 707 ، ح 2677
#احادیث ?
اخلاق_شهدایی
? #اخلاق_شهدایی ?
همہ میخندیدند و میگفتند :
اینجا هتل همدانی است ، یعنی اینقدر با همہ
خودمانی ، صمیمی ، راحت بودند و هر ڪسی
هر ڪار و مشڪلی داشت ،
اولین جایی ڪه میآمد ، منزل ما بود و
ایشان هم با رویی خوش برخورد میڪرد .
با آن همہ خستگی ڪه از سر ڪار میآمد ،
اگر میهمان در خانہ بود ،
یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو مینشست .
گرم و صمیمی بود و هر چہ در خانہ بود ،
با جان و دل در اختیار همہ میگذاشت .
اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسی بگیرد
و یا در جمعی از خود حرفی بزند .
#سردار_شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت
کمی_مثل_شهدا
? #کمی_مثل_شهدا ?
ایستاده بود ڪنارِ در حـرم
و بہ #وضوخانہ اشاره میڪرد !
تازه رسیده بودیم #دمشـق
و دلـمـان میخواست
یڪ زیــارت با حــال بڪنیم
ولـی وقـت #اذان بود .
- گفت بـرادرا …
زیـارت مستـحبہ، نمــاز واجـب
#عجـلّــوا_بالصـلــوة_قبــل_الــفـوت…
? یادگاران جلد ۹
ڪتاب جاویدالاثر متوسلیان ص۹۳
#حاج_احمد_متوسلیان ?
????
مهدی_جان
#مهدی_جان?
روزها بے تو گذشٺ
و #غربتٺ تایید شد
چون دعاے #فرج ما
همہ با تردید شد?
بارها نامہ نوشتم?
ڪہ بیا اما حیف
#معصیٺ ڪردہ ام و
#غیبٺ تو تمدید شد
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج?
????
علمدار_عشق
? #علمدار_عشق ?
قسمت 1⃣
ازپس این دنده به اون دنده شدم استخوانهام درد گرفت
به خودم میگفتم نرگس بخواب دیگه
از استرس دارم سکته میکنم ?
وای خدایا حالا تازه سه نصف شبه کو تا هشت صبح ? که نتایج کنکور کارشناسی اعلام بشه
یک سال از خونه بیرون نرفتم
از ۲۴ ساعت حدود ۱۷-۱۸ ساعت درس میخوندم
فقط برای اینکه
•• فیزیک هسته ای •• قبول بشم
خیلی میترسم
تو این یک سال تنها مسیر رفت و آمد من
خونه و سرویس بهداشتی
و کلاس کنکور بود
چرا ساعت هشت صبح نمیشه ?
➖➖➖➖➖➖
ساعت ۴:۱۵ صبح شد صدای الله اکبر اذان صبح تو فضا خانه پیچید
از جا پاشدم و به سمت خواهر دوقلوم * نرجس* رفتم
- آجی پاشو نمازه
+ باصدای خواب آلود?? گفت باشه
نرجس خواهرم طلبه است چندماهی هم هست با یه آقا طلبه ازدواج کرده
همزمان برای منم چندتا خواستگار اومد اما من خیلی راحت به پدرم گفتم
- آقاجون من میخام چادر و شهدا و همسرم عاشقانه بدست بیارم
آقاجون: باشه دخترم
پس فعلا به درست برس
- ممنونم آقاجون از درکتون
آقاجون : خواهش باباجان
- خیلی ممنونم و خیلی هم دوستون داره
آقاجون : منم دوست دارم بابا
ولی لوس نشو دخترم
یهو نرجس زد رو شونم : نرگس یه ساعت داری وضو میگری ؟
- نه داشتم فکر میکردم
نرجس: معلومه خیلی استرس داریا - آره خیلی .
زحمت یک سالم امروز میبینم
نرجس: ان شاالله رتبه ات عالی میشه
نگران نباش خواهری
نرگس وضو بگیر دیر شد
- باشه
وضو گرفتیم آقاجون و مامان داشتن نماز میخوندن
تا مارا دیدن
مامان: سلام دخترای گلم
منو نرگس همزمان : سلام مادر
مامان: دخترا سریع نمازتون بخونید
- چشم
مامان: نرگس جان امروز رتبه ات میاد
- بله مادرجون
مامان : ان شاالله خیره
- ان شاالله
⏪⏮ ادامه دارد