#شهیدمهدی_شعبانی
#خاطرات 🪴📜
حافظ کل قرآن بودن در پروسه استخدام در هوافضا شبیه یک برگ برنده بود. چون مهدی مدرک بینالمللی سهزبانه برای حفظ قرآن داشت. اما در هیچ یک از فرمها اشارهای به این موضوع نکرد. بعد از شهادت او بود که راز شجاعت و جسارت پاسدار دهه هشتادی هوافضا برای فرماندهان و دوستان مهدی برملا شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مزار شهید مهدی شعبانی هر هفته مهمانان ویژهای دارد با قصههای خاص؛ این مهمانها هر هفته قصه کتاب زندگی مهدی را برای مادر تکمیل میکنند و از رازهای مگوی مهدی میگویند. بعد از شهادت مهدی و از زبان شاگردانش بود که خانواده فهمیدند او در کنار همه دلمشغولیها در هوافضا، استاد قرآن هم بود و ۲۰۰ شاگرد حفظ قرآن داشت. وقتی شاگردانش برای وداع بر سر مزار مهدی میآمدند و از رفاقتهایشان با استاد میگفتند. همین هفته قبل یکی از شاگردانش بر سر مزار آمد و اشکریزان از روزی گفت که گرهای به کارش افتاده بود و مهدی ۳۰ میلیون به او داده و گفته هر وقت خواستی و هر وقت داشتی این پول را برگردان. اگر هم شهید شده بودم یا نوشجانت یا اگر خیلی اصرار داری پول را به دفتر رهبری بده تا برایم نماز و روزه بخوانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
او نسبت به بچهها احساس خاصی داشت و در برابر آنها بسیار متواضع بود. همیشه میگفت: «در برابر کودکها احساس شرم میکنم، چون قد من بلنده و بچهها برای دیدن صورتم باید سرشون رو بالا بگیرن. دوست ندارم آنها به بالا نگاه کنند.» اینقدر با لطافت روح حرف میزد که آدم شرم میکرد از این همه خاکی بودن. وقتی بچهای به او نزدیک میشد، زانو میزد و در سطح نگاهش با او حرف میزد. برایش احترام به کودک یک اصل بود، نه یک کار قشنگ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهدی همیشه میگفت: «من میترسم که امام زمان بیاد و من سربازش نباشم. من میخوام مستقیم خدمت ایشون برسم، بدون واسطه.» همین دغدغه باعث شد راه خدمت در سپاه رو انتخاب کنه. هم در لباس پاسداری بود، هم در لباس خادمی اهل بیت (ع). در چایخانه حرم امام رضا (ع) مشغول خدمت بود. افتخار میکرد که چایریز زائران امام است. میگفت این کار برایش از صد تا پست و مقام بالاتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهدی از ۱۹ سالگی، هر شب جمعه به قطعه شهدا در بهشت زهرا میرفت. مخصوصاً از وقتی شهید آرمان علیوردی به شهادت رسید، شبانهروز کنار مزارش بود. با او حرف میزد، نجوا میکرد، اشک میریخت. گاهی به ما میگفت: «من دارم با شهدا معامله میکنم.» من یقین دارم که آنجا، حاجتش را گرفت.
#شهیدمهدی_شعبانی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈