آیت اللہ جوادی آملی:
آیت اللہ جوادی آملی:
ما برای اینکه از #دعای_شهدا برخوردار باشیم، باید در مسیر آنها حرکت کنیم و بدانیم، دعای شهدا، جزو دعاهای مستجاب است….
یاد #شهدا با ذکر صلوات
طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛
طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛
« زنده نگہ داشتن یاد #شهدا ، کم تر از #شهادت نیست … »
#روایت_اول_پدرانه
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_اول_پدرانه✍️
خجالت میکشم باور کنید وقتی مداح جلسه به من نگاه می کند و روضه ی علی اکبر شما را می خواند از خ.جالت آب میشوم من کجا و شما کجا، ولی راستش روزی که توی معراج شهدا نشستم کنار پیکر ،نوید همه ی روضه هایی که تا آن سن و سال از علی اکبر شما شنیده بودم برایم زنده شد. تازه فهمیدم وقتی این همه سال روضه خوان میگفت که شما کنار پیکر جوان رشیدت نشسته ای و گفته ای علی الدنیا بعدک ،العفا چه حالی داشتی تازه نوید من كجا و علی اکبر شبه پیغمبر شما کجا! ولی خب ما پدرهای شهید دلمان به همین خوش است. به اینکه ذره ای از دریای داغ شما را چشیده ایم فقط ذره ای آن روز توی ،معراج نمیدانم چرا دلم خواست کنار پیکرش دراز بکشم و بغلش کنم توان نشستن نداشتم اصلاً دستم را انداختم دور پیکر کفن پیج شده اش و با صدای بلند گریه کردم مثل بچه ای که مادرش را از دست داده باشد. بوسیدمش قربان صدقه ی قدو بالایش رفتم منزل جدیدش را تبریک گفتم چه روزی بود روی زمین نبودم انگارهیچ وقت به چنین لحظه ای فکر نکرده بودم حتی وقتی نوید بار آخر از سوریه زنگ زد و گفت که تاچند روز نمیتواند زنگ بزند آن روز هم به شهادتش فکر نکردم به این فکر کردم که قرار است طبق روال هر ساله اش برود پیاده روی اربعین بیاید پیش شم
ا.
💯~ادامهدارد…همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗/ #پارتپنجم✨
#کتاب_شهید_نوید
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_اول_پدرانه✍️
عملکت به على اكبر شماءکه سن وسال تازه فهم کمی داشت حمام نداشت اصلا زمانه ی بدی بود. روز و شب همه گره خورده بود به تظاهرات و تیراندازی و فرار و…. یادش به خیر جمعه ها که نباید سرکار میرفتیم با پسر عمویم حکم میرفتیم .تظاهرات به سعادتش او هم مثل نوید من و برادرم منوچهر عاقبتش ختم به شهادت شما طول هفته هم اگر می شد، بهانه ای پیدا می کردیم و از محل کار می زدیم بیرون و آن رو می رفتیم لابه لای جمعیت شب ها هم که می رفتیم روی پشت بام و شعار می دادیم. دست خالی بودیم؛ ولی امید داشتیم رشیدت نشرمن كجا وخوش اسم کنم. توان سال ۶۱ بود که این خانه ی تهرانپارس را خریدم. آن موقع همه ی این اطراف بیابان بود. نه آب داشت و نه برق فقط دو تا اتاق بود. از خانه که می رفتیم بیرون قربان صد سگهای ولگرد دنبالمان می.کردند وسیله ای هم که نبود تا میدان اصلی را باید زمین نبیپیاده می رفتیم کم کم اوضاع بهتر شد و خانه را سروسامان دادم و یک ژیان هم خریدم ولی نوید اصلا رابطه ی خوبی با ماشین بیچاره نداشت. همین که می نشست توی ماشین جیغش در می آمد مادرش هم که تحمل گریهی پسرش را نداشت تحمل اینکه یک خارتوی دست این پسر برود، نداشت. بروم این موکت ها را جارو بزنم و پهن کنم که تا دوسه ساعت دیگر مهمان های روضدی شما از راه میرسند خوبیت ندارد روی موکت جارو نزده برای شما اشک بریزند.
💯~ادامهدارد…همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 /#پارتچهارم
#حجاب
[🌹📎🦋]
💢 نهی از منڪر #شهید_ابراهیم_هادے به مردے ڪه
#حجاب همسرش برایش مهم نبود!
🍃 دوست عزیز!
همسر شما براے خود شماست،
نه براے نمایش دادن جلوے دیگران!
♨️ میدانے چقدر از جوانان با دیدن همسر بےحجاب شما به گناه مے افتند؟!
#طنز_جبهه
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون شهیدحاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :🤫
برادرا هیچ صدایی نباید از شما شنیده بشه !سکوت،🤫سکوت،🤫سکوت🤫
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.☝️
باید سکوت رو تمرین کنیم🤗👍
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود.🙂
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد.😰
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:🧔😍
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست📿😄
همه بچه ها مانده بودند صلوات بفرستند؟!🤔
بخندند؟!😁
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند.☺️
و بعضی ها هم آرام🤫
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید😲بابا سکوت، سکوت، سکوت🤫
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،🙂
این بار با صدایی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😲
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست.🤣
وباز ما مانده بودیم چه کنیم …😅
حاج علی باقری دوباره عصبانی تر …😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:😲😁
سلامتی فرماندهان اسلام سومین صلوات رو بلندتر …🤣
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂