#نماز_شبهای_ماه_رمضان #نماز_شب_یازدهم
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
#نماز_شب_یازدهم
دو رکعت در هر رکعت حمد و بیست مرتبه سوره کوثر
#نکته: نمازهای مستحبی ۲ رکعتی به جا آورده میشوند.
#التماس_دعا_برای_ظهور
#چگونه_عبادت_کنم ۳۷
#چگونه_عبادت_کنم ۳۷ ?
کم بخور، اما همیشه بخور!
این ضربالمثلی هست که بارها درمورد خوردنیهایِ جسم شنیدیم!
اما این قاعده درمورد روح هم صدق میکنه!
عبادت؛ اگر کم باشه؛ اما استمرار داشته باشه؛ بهتر از حجم زیاد عبادت هست که، روزانه تکرار نمیشه.
#هیچ_کس_به_من_نگفت ...
#هیچ_کس_به_من_نگفت …
❧ که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است و من چقدر دیر دانستم که من هم میتوانم یار شما باشم. اصلا در فکر من نمیگنجید که یاران تو از همین کره خاکی و تعدادی از آنها از همین خاک پاک ایرانند.?
✅اگر به من گفته بودند که یاران شما، منتظر شما هستند، گناه در زندگیشان راه ندارد و اخلاقشان ستودنی است، هرگز گناه نمیکردم و با مادرم بسیار خوش اخلاق بودم، اما دیر فهمیدم و ندانسته سمت گناه رفتم و در جوانی و غرور بلوغ، دچار بداخلاقی هایی شدم.?
✅اما میدانم حالا هم دیر نشده اگر …
#چندخطبایاران
#چندخطبایاران?
#شهیدعباسدانشگر ?
در ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۷۲ در سمنان چشم به جهان گشود?
عباس پسری مومن وانقلابی بود.
عباس در دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین در حال دانش اموختگی بود وتازه دوماه از نامزدی اش میگذشت که هوایی شد واز دانشگاه افسریه به سوریه اعزام شد.
وبالاخره در1395/3/20 در #ماه_مبارک_رمضان در جنوب حلب شربت شهادت نوشید ?
و به دست مردم سمنان در امامزاده اشرف محلات به خاک سپرده شد.
برادر مهربان
برادر مهربان
⭐️راوی: نورهان دقدوق خواهر شهید
? احمد با رفتارش، به من عشق، علاقهو وفاداری به خانواده را می آموخت.بسیار به مادر و مادربزرگش علاقه مند بود.
? احمد محبت بسیاری به مادرش ابراز می کرد و عشق او به مادرش بی نظیر و غیر قابل وصف بود.
به بهانه های مختلف برایش هدیه می گرفت و روز به روز ارتباط آن ها با هم صمیمی تر می شد.?
?در کارهای منزل به او کمک می کرد. حتی کارهای زنانه در آشپزخانه را نیز برای مادرش انجام می داد.
گاهی اوقات احمد خودش برای همه غذا درست می کرد و به کار در خانه افتخار می کرد?. اگر در انجام کاری اشتباهی از او سر می زد و کار خطایی می کرد، خیلی زود ابراز پشیمانی کرده و درصدد جبران اشتباهش بر می آمد.☝️
? برش کتاب #ملاقات_درملکوت
شهید احمد مشلب ?
#معروف_به_شهیدBMWسوار
#شهید_محمدتقی_سالخورده
?بار اول که پاییز ۹۴? رفته بود #سوریه. یک روز در ميون به ما زنگ میزد و همیشه می گفت: اینجا جاش خوبه? ما همه چیز داریم. #امکاناتش کامله، هیچ سختی نداریم و …
?گر چه ما باور نمی کردیم و می دونستیم داره می گه ما #نگران نشیم. می دونستیم میدون جنگ از رفاه و آسایش دوره ?اما چیزی نمی گفتيم که ناراحت بشه و مثلا باور می کردیم. باهاش #شوخی میکردیم و می خندیدیم☺️
“خداحافظ خنده های از ته دل …?”
?بعد از اومدنش دیدیم یه دسته تسبیح? خریده، خیلی زیاد بود. #مامانم بهش گفت: عزيزدلم چقدر زیاد خریدی⁉️
?بعداز یه کم مکث رو به مامان گفت: از یه #پیرمرد درمانده خريدمش. دلم نیومد کم بخرم، همه رو یه جا ازش گرفتم. پیر مرد هم خوشحال شد?
مامانم صورت قشنگشو #بوسید و تحسينش کرد. الان همون تسبيح ها شده برامون #یادگاری
فدای دل لطیف و مهربونش بشم که همیشه به فکر همه بود..?
راوی: خواهر شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مدافع_حرم