شــرط ورود در جمـع شهــدا اخـــلاص استــــ ...
شــرط ورود در جمـع شهــدا
اخـــلاص استــــ …
و اگر ایـن شـرط را دارے ،
چہ تفاوتـے مےڪـند
ڪہ نامتــ چیستــ
و شغلتـــ .
#شهید_سید_مرتضی_آوینے
#رسم_خوبان
#رسم_خوبان
همیشه لباسهای پاره همرزمان خود که گوشهای انداخته شده را میشسته، سپس میدوخته تا مجدد قابل استفاده شود. وی حتی حاضر نمیشود برای طی مسیر استحمام از خودرویی که همه رزمندگان از آن استفاده میکردند، استفاده کند و در مقابل اصرار دوستان خود ایستادگی و پیاده این مسیر طولانی را طی میکند؛ چراکه معتقد بوده این خودرو متعلق به بیتالمال است و نباید از آن برای مصارف شخصی استفاده کرد.
#شهید_محسن_گلستانی?
#رسم_خوبان
#رسم_خوبان
همیشه لباسهای پاره همرزمان خود که گوشهای انداخته شده را میشسته، سپس میدوخته تا مجدد قابل استفاده شود. وی حتی حاضر نمیشود برای طی مسیر استحمام از خودرویی که همه رزمندگان از آن استفاده میکردند، استفاده کند و در مقابل اصرار دوستان خود ایستادگی و پیاده این مسیر طولانی را طی میکند؛ چراکه معتقد بوده این خودرو متعلق به بیتالمال است و نباید از آن برای مصارف شخصی استفاده کرد.
#شهید_محسن_گلستانی?
#وصیت_نامه_سردار
خداوندا!
?تو را سپاس که مرا از پدر و #مادر فقیر، اما متدین? و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی✨ بهرهمند نمودی.
?از تو عاجزانه میخواهم آنها را در #بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان? بهرهمند فرمایی ?
#وصیت_نامه_سردار
#شهید_قاسم_سلیمانی
#مادر
#اخلاق_شهدایی
#اخلاق_شهدایی ?
جواد به خانواده عشق می ورزید ،
و شماره همسرش را در گوشی
به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود ،
می گفت : فلسفہ این شماره اینه ڪه
در هفت آسمان و دو عالم
یڪ نفر همسر من نمیشہ .
#شهید_جواد_محمدی
#عشق_بہ_خانواده
#تلنــگر
✨﷽✨
#تلنــگر
?شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
✍️در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خداے ناکرده مے میرے!!! جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم ” عاشـق ” شده!
نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! ” عاشق مهدی فاطـمه “
?ولی اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے؛فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
✨الَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج✨