#شهید_رضا_حاجی_زاده
[🙂•••
گاهی زندگی یک آدم میشود
معنی یک آیه📖
گاهی نگاهش که میکنی
انگار قرآن تفسیر میشود
لبخند که میزند🙂
میشود خودِ آیه
🌷 اشِدٰا عَلَی الْکُفٰار رَحِمٰاءِ بَیْنَهُم 🌷
#شهید_رضا_حاجی_زاده
یاد باد آن روزگان یاد باد
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خواندن نماز زیر پتو
روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود.
یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود.
هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد.
بارها اتفاق میافتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و حتی نماز آنان را به هم میزدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#خاطرات_آزادگان
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خواندن نماز زیر پتو
روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود.
یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود.
هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد.
بارها اتفاق میافتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و حتی نماز آنان را به هم میزدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهید_سجاد_زبرجدی
🌸🍃شهید سجاد زبرجدی در ۱۹بهمن سال ۱۳۷۰در تهران محله خانیآباد به دنیا آمد🌸🍃
🍃🌸 همه داشته مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل شنوایی و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با حب اهل بیت پرورش داد🌸🍃
🌸🍃شهید سجاد زبرجدی در یک خانواده شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داوود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند.🌸🍃
🍃🌸خصوصیات بارز شهید میتوانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کرد🍃
🌸🍃شهید اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. 🌸🍃
🌸🍃زمان زیادی را برای مسجد، پایگاه و هیئت میگذاشت در قسمتهای مختلف پایگاه خدمت می کرد🌸🍃
🍃🌸 شهید سجاد زبرجدی در بخشهای اردویی و فرهنگی فعال بود. یکی از فعالان و برگزارکنندگان اردوی راهیان نور بود.
🌸🍃 شهید برای آموزش راپل به بچههای پایگاه زحمات زیادی کشید. .مسئول عملیات پایگاه #کمیل بود. جزو سینهزنان و گریهکنان باصفای اباعبدالله بود. 🍃
🍃🌸 شهید سجاد ارادت خاصی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشت به نحوی که همیشه وقتی پیامی هم میگذاشت آخرش عدد ۵۹ را مینوشت که به #ابجد میشود «#مهدی» حتی اگر این پیام کوتاه بود. 🌸🍃
🍃🌸اعزام دوم شهید زبرجدی در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸ روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت🕊 نائل آمد.
🌸🍃یکی از دوستان شهید طبق قرار قبلی که با هم داشتند سه شب بر سر مزارش ماند🍃🌸
🌹شهدا را با صلوات یاد کنیم 🌹
#شهید_سجاد_زبرجدی
#پندانه
✨﷽✨
#پندانه
🔴 عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین
✍️علامه طهرانی در كتابی میفرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتابفروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت:
حبيبم الله. طبيبم الله، یارم…
فهميدم از صاحبدلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته.
گفتم:
آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟
ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت:
سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود.
خودم خدمتش را میکردم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میكردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم.
او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش میداد و من تحمل میكردم، و بر روى او تبسم میكردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من 40 سال میگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمل ناگواریهایى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم میزد، و جرقهاى روشن میشد؛ و حال بسیار خوشی دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود.
تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم میگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم:
بگير، مادرجان!
او كه خوابآلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير دادهام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم:
بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت میخواهم!
كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
📚نور ملكوت قرآن، ج1، ص141 با اندكی تلخيص
#ماه_رمضان #در_اسارت
#ماه_رمضان
#در_اسارت
#سِحر_آب
ماه رمضان فرا رسید، گرمترین و طولانیترین روزهای تابستان بود.
از اوایل صبح تشنگی آغاز میشد.
حداقل زمان ممکن را بیرون میآمدیم.
عدهای برای خنک شدن با ملحفه خیس زیر پنکه سقفی دراز میکشیدند.
عدهای دیگر دائماً زیر دوش بودند.
مخازن آب که بر پشت بام قرار داشتند فلزی و آب آنها بالطبع گرم بود. بعد ازظهرها که گرما بیشترین شدت خود را داشت و گاه به 50 درجه میرسید، بیرون آسایشگاه مینشستیم و با شلنگ و آب آن بازی میکردیم.
تشنگی بیداد میکرد ، 10 ساعت از سحری میگذشت ، به قطرات آب نگاه میکردم ، چقدر زیبا بودند و جان داشتند ، فکر میکردم هیچچیز در زندگی نمیتوانست آنقدر دوست داشتنی باشد.
بعضی از آنها کروی، بعضی با حجمهای منحنی زیبای دیگر، موقعی که از دهانه شیلنگ بیرون میآمدند رقصکنان اول به بالا و بعد با طنازی خاصی به پایین میآمدند.
بازی نور در این قطرات چه شگفتآور بود، روشنایی بود و سپیدی و پاکی . نمیتوانم با کلام آن ارتباط خاصی را که بین جان تشنهام و آب زلال پیدا میشد بیان کنم ، همین قدر میتوانم بگویم آب کاملاً زنده بود.
یقین دارم حیات داشت چرا که کاملاً با من دوستی میکرد.
آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود، در لحظه افطار، بهمحض اینکه اولین جرعه آب را مینوشیدم، تمام آن سِحر باطل میشد.
راوی :
سید حسین هاشمی
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم