#سلام_امام_زمانم
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
من سجده به خاک جمکران میخواهم
از یوسف گـــم گشته نشان میخواهم
فریاد وفغان، از غــــــم تـــنــهابودن
من مَهدی صـــــاحب الزمان میخوام
به قول حاج قاسم : خدا میبیند و... کافیست...
#منبر_بزرگان??
کار خیر خود را دست کم نگیرید..!
در هرکار خیری
خود را به قدر #نخود هم شده
شریک کنید..
شاید همان کارخیر #بی_ریا
قبول و باعث نجاتتون شد….
#آیت_الله_بهجت ?
❤️♥️همیشه یادت باشه که
*** الم یعلم بانّ الله یری ***
❤️♥️به قول حاج قاسم :
خدا میبیند و…
کافیست…
#منبر_بزرگان
#منبر_بزرگان??
کار خیر خود را دست کم نگیرید..!
در هرکار خیری
خود را به قدر #نخود هم شده
شریک کنید..
شاید همان کارخیر #بی_ریا
قبول و باعث نجاتتون شد….
#آیت_الله_بهجت ?
❤️♥️همیشه یادت باشه که
*** الم یعلم بانّ الله یری ***
❤️♥️به قول حاج قاسم :
خدا میبیند و…
کافیست…
امام گفته بود مثل چمران بمیرید،
امام گفته بود مثل چمران بمیرید،
اگه قراره مثل چمران بمیریم و شهید بشیم
باید مثل چمران زندگی کنیم ،
چمران تو یه لحظه شهید نشد
یه عمر شهید زندگی کرد …
#چمران
حجاب خون بهای شهیدان
شهید احمد پناهی :
حجاب شما سنگری است ، آغشته به خون من! که اگر آن را حفظ نکنید ، به خون من خیانت کرده اید
حجاب خون بهای شهیدان
#خاطرات_شهید
❃↫?« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »?↬❃
#خاطرات_شهید
✍️روز خواستگاری شرط کرد که اگر جنگ شود من میروم، منم گفتم اگر نروی مشکل دارم نه با رفتنت. ملاک انتخاب همسر هر دوی ما ایمان بود و تقوا. در قنوت هایم از خدا درخواست میکردم اللهم الرزقنا زوجا صالحا. این دعایی بود که مادرم به من یاد داده بود. همان روز اول از #شهادت برایم گفت و دل مرا لرزاند و در پاسخ اشک ها و دل بی قرارم با شوخی میگفت: بادمجان بم افت نداره. ولی فهمیدم که مرد من مرد جهاد و جنگه.
✍️بعد از عقد موقتم نمیدانم از کدام شب ولی هر شب با هم برای زیارت قبور شهدای گمنام می رفتیم و باز هم از جبهه و شهادت گفت. صوت های شهید_آوینی و جفیر 5 را روشن میکرد و هر دو گوش میدادیم و با این کارها دل مرا بی قرارتر می کرد. به اسم #شهید_گمنام علاقه داشت و به خاطر علاقه ی محمد به این اسم، برای من هم زیبا شده بود. تلگرام و واتساپ را بر روی کامپیوتر حوزه نصب کرده بود و اسم خودش رو محمد گمنام گذاشته بود و فقط کارهای فرهنگی میکرد.
✍️یادم است وقتی برای زیارت میرفتیم قسمتی مربعی مانند کنار قبرهای شهدای_گمنام بود که ان قسمت را برای من تمیز میکرد و من انجا می نشستم و به کلمه ی قرمز شهید گمنامی که بر روی قبرها حک شده بود زل میزدم، سرم را که بلند میکردم میدیدم که #محمد همین طور به من خیره شده و لبخند میزند. میگفتم چه شده؟چرا به من خیره شدی؟میگفت نمیتوانم به خانمم نگاه کنم؟یادم است یکبار به این اسم زیبای شهید گمنام بر روی قبرها نگاه میکردم و در ذهن خودم شهادت_محمد را تصور میکردم و این که یک روز بخواهم به کنار قبرش بروم ، در این مواقع دستانش را می گرفتم و اشک هایم جاری میشد و دلم بی قرار. هیچ گاه فکر نمیکردم این تصور به همین زودی به واقعیت بپیوندد…
#راوی_همسر_شهید
#طلبه_خادم_الشهید
#شهید_محمد_مسرور