منکر #ولایت_فقیه، طعم فقه را نچشیده است!
♦️ منکر #ولایت_فقیه، طعم فقه را نچشیده است!
آیت الله العظمی جوادی آملی(صبح امروز در جلسه درس خارج فقه):
?مرحوم صاحب جواهر در کتاب جهاد جواهر ، جلد ۲۱ (ص۳۹۷)؛ جریان ولایت فقیه را که نقل می کند، می فرماید: کسی که قائل به ولایت فقیه نیست، (کَاَنَّهُ مَا ذاقَ مِن طَعمِ الفِقه شَیئاً). این گویا اصلاً مزه فقه را نچشیده!
?بالاخره این دین و قوانین یک #مسئول می خواهد یا نمی خواهد؟! این احکام شرعی و دستورهای الهی یک #مجری می خواهد یا نمی خواهد؟!
?در زمان امام و پیغمبر (علیهم السّلام) که مشخص است، در #عصر_غیبت بالاخره یک مسئول می خواهد یا نمی خواهد؟!
?حالا یک وقتی ما اختلاسی و نجومی داریم، این تقصیر خود ماست. مستحضرید رهبر اگر علی بن ابیطالب هم باشد، مادامی که ما اصلاح نشویم، شکست هست؛ این تعارف ندارد! چون حکومت حضرت امیر شکست خورد!
✅ درس خارج فقه، قم ؛ ۱۳۹۸/۱۱/۰۲
#انتظار
#انتظار
اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى
كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى
اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى
من غرق در گناهم، كى میكنى نگاهم؟
برعكس چشمهایم چشمى صبور دارى
از پرده ها برون شد، سوز نهانى ما
كوك است ساز دلها، كى میل شور دارى؟
در خواب دیده بودم، یك شب فروغ رویت
كى در سراى چشمم، قصد ظهور دارى؟
✍️سیدعباس سجادى
آیت الله بهجت:
آیت الله بهجت:
اگر اهل نماز اول وقت نیستی ، پس چگونه از خداوند طلب توفیق داری ،
در حالی که حق او را بدرستی ادا نمی کنی؟
شرایطت چیست؟
آیت الله حاج میرزا حسن لواسانی در کتاب خود «کشکول آیت الله لواسانی ص425»داستان شنیدنی و شگفت انگیزی را از عظمت و معنویت ومقام مردی آورده است که به ظاهر خادم مدرسه ی زنجان بود اما در حقیقت بدلی از ابدال و واسطه ای از وسایط فیض.مردی که در اوج پرواپیشگی و درستکاری و صداقت و اخلاص بود و مورد عنایت امام عصر علیه السلام قرار داشت.
استاد بزرگوار آقا شیخ محمد میگوید : من در یکی از مدارس زنجان در دوران طلبگی خویش در حجره ای سکونت داشتم و در این مدرسه خادم صالح و درستکاری بود که حجره اش در راهروی در ورودی و خروجی مدرسه قرار داشت.
یکی از شبها طبق معمول برای خواندن نافله برخاستم که با منظره عجیبی روبه رو شدم…
جریان بدین گونه بود که وقتی از کنار حجره ی خادم برای وضو عبور میکردم دیدم نور و روشنایی خیره کننده و بی سابقه ای فضای اتاق را در برگرفته است…
حس کنجکاوی مرا به سوی اطاق خادم کشاند.از لابه لای درب منظره ی شگفت انگیزی را دیدم…در یک سو خادم مدرسه را دیدم که در کمال ادب و تواضع در گوشه ای نشسته و به سخنان کسی گوش میدهد و به طور مکرر خود رای فدای او مینماید و میگوید :«سرورم ،مولایم،جانم به قربانت»
و از دگر سو هرچه دقت کردم فرد دیگری را ندیدم..اما گفتگوی آن دو را میشنیدم گرچه سخنان آنان را نمیفهمیدم و از طرف سوم دیدم چراغ خادم خاموش است اما حجره اش نورباران است.
ساعتی از شب به همان حال بر من گذشت و هر لحظه بر تعجب و حیرتم افزون گشت..دیگر وقت نافله میگذشت به همین جهت برای خواندن نماز رفتم اما همه ی فکرم در اطاق خادم و منظره ی حیرت آوری بود که آنجا دیده بودم.
صبح آن روز از راه رسید به حجره ی خادم آمدم دیدم تاریک و در هم بسته است گویی که او در خواب است…
در زدم اما از منظره ی سپیده دم خبری نبود از خود او پرسیدم،انکار کرد و اصرار من بر انکار او افزود..او را سوگند دادم که « نه اشتباه دیده ام و نه در خواب دیده ام..جریان چه بود؟
حالش منقلب شد و گفت :«واقعیت را میگویم اما به به سه شرط
گفتم :شرایطت چیست؟
گفت :
1-تا زمانی که زنده هستم این راز پوشیده باشد..
2-از این پس چون گذشته با من رفتار کنی بدون هیچ احترام و تواضع خاص…
3-و کاری به رفتار عادی طلبه ها نداشته باشی
شرایط سه گانه را به جان پذیرفته و تعهد سپردم…
آنگاه گفت :«دوست عزیز واقعیت این است که گاه سالارم امام عصر علیه السلام از من دلجویی و تفقد میکنند و امشب یکی از آن شبها بود.»
بدنم لرزید و دگرگون شدم و چون دریافتم که راست میگوید،چنان شیفته ی او شدم که میخاستم خود را به پاهای او انداخته و ببوسم اما چون تعهد گرفته بود چاره ای جز شکیبایی نداشتم…
به حجره ی خود بازگشتم اما چه بازگشتی …زمین برمن تنگ شده بود و دنیا در نظرم تاریک و راهی نیز برای اظهار آن راز بزرگ به دوستانم نداشتم…روزهایی چند گذشت نیمه شبی بود که احساس کردم درب حجره ام را به طور آهسته میزنند..درب را گشودم دیدم خادم مدرسه است…
سلام کرد و گفت برای خداحافظی آمده است و پیدا بود که هم نگران و اندهگین به نظر میرسد و هم بسیار شتاب داشت…
پرسیدم :کجا؟
گفت : «من رفتم.حجره و اثاثیه آن مال شما»
گفتم :«آخر کجا…»
گفت:«یکی از یاران اما عصر علیه السلام جهان را بدرود گفته است مرا فراخوانده است تا به حضورش شرفیاب شوم و وظیفه اش را به عهده بگیرم.
و عجیب اینکه هنوز سخنش به اتمام نرسیده بود که از نظرم ناپدید شد و من هرکجا در پی او گشتم او را در مدرسه نیافتم…
بی اختیار فریادی کشیدم که همه ی طلبه ها بیدار شدند و اطراف مرا گرفتند.من جریان را برای آنان گفتم و آنان مرا نکوهش کردند که چرا تاکنون آنان را در جریان نگذاشته ام..
به آنان گفتم :«دوستان مرا نکوهش نکنید که دلیل داشتم.»
پرسیدند:«چه بود؟»
گفتم :«ازمن عهد گرفته بود.»
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک...
السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک…
سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره غیبت، همه از تو نور می جویند؛
و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
عن الإمام أمیرالمؤمنین علي علیه السلام:
⬅️عن الإمام أمیرالمؤمنین علي علیه السلام:
«فَلَن يَستَطيعُ مُحِبُّنا بُغضَنا ،
و لَن يَستَطيعُ مُبغِضُنا حُبَّنا ،
و لَن يَجتَمِعُ حُبُّنا و حُبُّ عَدُوِّنا في قَلبٍ واحِدٍ ،
ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِهِ ،
يُحِبُّ بِهذا قَوماً و يُحِبُّ بِالآخَرِ اَعدائَهُم.
#ترجمه_حديث
«دوست دار ما هرگز نمی تواند به ما بغض داشته باشد
و دشمن ما هم هرگز قادر بر دوستی ما نیست ؛
و هرگز دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک قلب گرد نمی آید (خداوند درون کسی دو قلب قرار نداده است) که با این گروهی را دوست بدارد و با دیگری دشمنانشان را دوست بدارد.
? تفسیر علي بن ابراهیم قمی
آیه ۴ سوره احزاب