دیگه نگو مرسی؛
خرماگرفته بود دستش
به تک تک بچه ها تعارف میکرد.
+گفتم:مرسی
+گفت:چی گفتی؟
+گفتم:مرسی
ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسی؛
بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه.
#حاج_احمد_متوسلیان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
بهترین #فـیلتر_شکن
?بهترین #فـیلتر_شکن
⛔️انسان با انجام گناه فیلترهایے بین خود و خـدا
ایجاد میکند!
گناهانے که مانع استجابت دعا هستن و راه انسان
به خدا رو ناهموار میکنن?
?و اما ” نـــ?ــماز ” بهترین فیلتر شکن دنیاست!
☘️خـــــدا این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است
خصوصیت مهم این فیلتر شکن این است که
مانع انجام گناه مے شود و رشد و کمال انسان را سرعت مے بخشد.
✔️اگر باور ندارید این آیه را بخوانید
” اِنَ الصَلاة تَنهےٰ عَنِ الفَحشا وَ المُنکَر “
“بدرستے که نماز انسان را از فساد و فحشاء
باز مے دارد “
#عنکبوت_آيه۴۴
? الّلهُـم صـلِّ علــے محمــد و آل محمــد
#تلنـــــگر?
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#راهکار_رهایی_از_نشخوار_فکری :
✨ #راهکار_رهایی_از_نشخوار_فکری :
شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:
که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد…
استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی!
شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام…
استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی…
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید!
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد…
استاد گفت:
وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید…
بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی!
آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند.
#شهید_محمود_کاوه
?از سرشب حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: “بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده اجازه میدی #برم اونجا؟”
?گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی.
?خندید و صورتم را بوسید
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود:
“آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! “
نقل از: پدر شهید
#شهید_محمود_کاوه
برای شادی روح شهدا صلوات
?از سرشب حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: “بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده اجازه میدی #برم اونجا؟”
?گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی.
?خندید و صورتم را بوسید
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود:
“آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! “
نقل از: پدر شهید
#شهید_محمود_کاوه
برای شادی روح شهدا صلوات
#شهید_محمود_کاوه
?از سرشب حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: “بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده اجازه میدی #برم اونجا؟”
?گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی.
?خندید و صورتم را بوسید
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود:
“آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! “
نقل از: پدر شهید
#شهید_محمود_کاوه
برای شادی روح شهدا صلوات
?از سرشب حالتی داشت که احساس کردم میخواهد #چیزی به من بگوید بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: “بابا خبر داری #ضد_انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده اجازه میدی #برم اونجا؟”
?گفتم: #بله چرا اجازه ندم فرمان امامه همه باید دفاع کنیم، گفت: میدونید اونجا چه خبره! جنگ جنگه #نامردیه؛ احتمال برگشت ضعیفه! گفتم: میدونم از همون اول که به دنیا اومدی با خدا #عهد کردم که تو را وقف راه حق و دین کنم آرزویم بود تو در #این_راه باشی.
?خندید و صورتم را بوسید
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود:
“آن شب آقاجان #امتحان_اللهیش را خوب پس داد! “
نقل از: پدر شهید
#شهید_محمود_کاوه
برای شادی روح شهدا صلوات
#داستان_های_اخلاقی
#داستان_های_اخلاقی
✍️ داستان #شهید عباس بابایی و استاد زن آمریکایی زبان انگلیسی
?در بدو ورود به نیرو هوایی باید یک سری آموزشها میدیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود. در کلاس زبان من به عنوان هنرجو سمت ارشدی کلاس را داشتم. با ورود عباس بابایی به کلاس به عنوان دانشجو میبایست ایشان ارشد کلاس میشد اما عباس از این کار امتناع میکرد.
?در این کلاس من با این شهید بزرگوار آشنا شده و با هم رفیق شدیم. ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن امریکایی بود. آمریکاییها میخواستند از این طریق فرهنگ منحوس غربی را به جوانان این مرز وبوم تحمیل کنند. عباس همیشه میگفت: اینها ماموران CIA هستند و در قالب استاد، جاسوسی میکنند.
?همانطور که گفتم ایشان اخلاق بخصوصی داشتند. انسانی متواضع و با اخلاص بودند که من شیفته او شده و تا پایان دوره با هم بودیم. این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد، به دانشجویان پیشنهاد شرمآوری داد که، اگر کسیامتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمرهاش بیشتر بود. او امتحان را ۱۹ گرفته بود.
?من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشتهای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس #تقوا و #عفت و بزرگواری را به دیگران آموخت.
?راوی:عظیم دربند سری