#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ
??
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ ?
◽️همیشه مےگفت :
زیباترین شهادت را میخواهم !
یڪ بار پرسیدم :
شهادت خودش زیباست ،
زییاترین شهادت چگونه است ؟!
◽️در جواب گفت :
#زیباترین_شهادت این است ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند…..
°•{هادے دلهـــــا
#شهید_ابراهیــــم_هــــادے?
شهیدی که بخاطر رسیدن به همسر ، نماز شکر خواند
? متن خاکریز خاطرات ۱۷۳
? شهیدی که بخاطر رسیدن به همسر ، نماز شکر خواند
#متن_خاطره :
تا آمدنِ مهمانها برایِ مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. آقا عبدالله ازم خواست که برایش مُهر بیاورم.بهش گفتم: «تا نگید چرا میخواهید نماز بخوانید، بهتون مُهر نمیدم.» ایشون در جوابم گفت: «خدا بهم همسر داده و به همین خاطر میخواهم نماز شکر بخوانم.»
?خاطرهای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی
?منبع: یادگاران5 «کتاب شهید میثمی» ، صفحه 47
سلام_امام_زمانم
*❤️ سلام_امام_زمانم❤️*
*? سلام_آقای_من?*
*? سلام_پدر_مهربانم?*
?اى وارث ذوالفقار مولا برگرد
?اى نور دو چشم آل طاها،برگرد
?ما شعلہ بہ شعلہ سوختیم از غمیاس
?اى منتقم حضرت زهرا،برگرد….
?تعجیل درفرج #پنج صلوات?
??همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است??
#شهید_سعید_انصاری
دفعه دومی که عراق میرفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید میشوند و من نمیشوم.» گفتم: «خدا گلچین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا میچیدت و شهید میشدی.» خندهای کرد و گذشت.
#شهید_سعید_انصاری?
آخرین بار بود برادرم را دیدم
? عملیات کربلای ۵ بود. من در واحد توپخانه لشکر خدمت می کردم. آتش سنگین و پراکنده ای به سمت ما می آمد. ناگهان هاشم را دیدم. خسته و خاک آلود. کمی کنارم نشست. وقت اذان شد. به نماز قامت بست. توی نماز، انگار روی زمین نبود، متوجه کسی و چیزی نبود، شده بود عبد به معنی واقعی.
ناگهان گلوله های توپ باریدن گرفت. روی زمین دراز کشیدم. دست روی سرم گذاشتم. زمین می لرزید. گرد و خاک و دود باروت و ترکش همه جا را پر کرد. دنبال هاشم بودم. دیدم در همان حالت که در نماز بود، هست. قنوت می خواند بی آنکه لرزی، خم شدگی در بدنش باشد.
غبطه خوردم به حال خوشش.
نمازش که تمام شد. گفت اگه شهید شدم، نمازم را فلانی، فلانی یا فلانی بخواند. اسم سه نفر از روحانیون شیراز که نظرات مختلفی داشتند را گفت، مرا در آغوش کشید و رفت.
می خواست شهادتش هم مایه وحدت باشد…
آخرین بار بود برادرم را دیدم?
.???
#شهیدهاشم_اعتمادی
#شهدای_فارس
.?
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵- شلمچه، کربلای ۵
سلام بر ابراهیم هادی
???
محبت ابراهیم شامل همه می شد،
از اسرای عراقی گرفته تا برخی از
رزمندگان از نقاط دور دست ایران
آمده بودند.
این عشق ومحبت ظاهری هم نبود
ابراهیم با #عشق و #علاقه به دیگران
خدمت می کرد.
اینکه ببیند یک بنده خدا اذیت می شود،
برای او بسیار سخت بود
♥️ سلام بر ابراهیم هادی