اطلاع نگاشت | وظیفه امروز ما
? اطلاع نگاشت | وظیفه امروز ما
? حضرت آیتالله خامنهای روز چهارشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ در اولین دیدار مردمی پس از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، با توجه به «حادثهی مهمّی» که اتّفاق افتاده است، وظیفهی همه آحاد مردم را در این هنگام، «دشمنشناسی» دانستند و این مساله را در سه بخش، تشریح کردند.
#دشمن_شناسی
داستان کربلا دوباره تکرار شد/ هزاران قاسم سلیمانی آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند
داستان کربلا دوباره تکرار شد/ هزاران قاسم سلیمانی آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند
دختر سردار شهید سلیمانی در جمع نمازگزاران جمعه در شهر کرمان گفت:
?امروز من زینب حاج قاسم به شما می گویم داستان کربلا دوباره در عصر ما تکرار شد و علمدار محور مقاومت تکه تکه شد تا ولی امرش آسیب نبیند.؛ علمدار رفت تا ایران و ایرانی بماند علمدار رفت تا ناموس حفظ شود و او با شهادتش حجت را بر همگان تمام کرد و به تمام دنیا نشان داد شیطان بزرگ کیست.
?امریکا با ترور پدرم بزرگ ترین و احمقانه ترین حرکت را کرد چرا که نه تنها شهادت پدرم موجب ضعف ایران و جبهه مقاومت نشد، بلکه تمام آزادی خواهان و جوانان سراسر دنیا را بیدار و وحدت میان مردم را بیشتر و بیشتر کرد.
?پدرم به مانند شیشه عطری می ماند که با شکستن آن رایحه خوشش در سراسر دنیا پیچید.
?هزاران قاسم سلیمانی آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند و شما تا آخر عمر بتریسید و منتظر ما باشید.
?انتقام زمانی برای ما معنی می دهد که رژیم آمریکا، صهیونیست و آل سعود دیگر وجود نداشته باشند.
بی حرم نیست کسی که حرمش سینه ماست
●بی حرم نیست کسی که حرمش سینه ماست●
☘️پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
?انی سمیت ابنتی فاطمة لان الله عزوجل فطمها وفطم من احبها من النار; .
? من نام دخترم را فاطمه علیها السلام گذاشتم; زیرا خدای - عزوجل - فاطمه علیها السلام و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است .
?عیون اخبار الرضا ع، ج 2، ص 46
#شهادت_حضرت_زهرا_س_تسلیت_باد
حضرت استاد فاطمی نیا (حفظه الله)
?حضرت استاد فاطمی نیا (حفظه الله)
من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می سوزد، یک کلمه میگویم خانوم ها، آقایون بشنوید، به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم؛ اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید، خودت را معطل نکنید، هی روزی چند تا اوقات تلخی در خانه راه می اندازد، عصبانی می شود، از اینطرف هم می خواهد بشود زُبدة العارفین، عُمدة المکاشفین، یک بار این قسم را با تمام وجودم خوردم، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.
آقای علامه طباطبائی سرتاسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش به کسی دعوا نکرده بود، زمانی که ما در قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه بیست وهشت سوار می شدند،از بقل رکاب میزدند، یک بچه ای آمد زد علامه طباطبائی را لت و پار کرد، افتاد رو زمین . حالا ما باشیم چه می گوییم، خیلی دیگر آدم خوبی باشیم یک چیزی می گوییم دیگر، این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه، گفت: طوریت نشد؟! گفت: نه، گفت: الحمدلله، خداحافظ.
لطافت لازم است، تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباش ها!، ببینم تونستی در خانه معرکه نگیری، اگر تونستی آن موقع با هم صحبت می کنیم .
#ماجرای_خواب_حضرت_زهرا
#ماجرای_خواب_حضرت_زهرا?
سوریه که بود پیام داد گفت خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز?میخوندم یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت نمازت قبول نیست و منم به شکافتادم ?بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم که یه خانم چادری اومد جلو و گفت پسرم نمازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله☺️
تا به خودم اومدم فهمیدم #حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم?
شهیدمدافعحرم
حسین معزغلامی?
#فاطمیه
برای شادی روح شهدا #صلوات
خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
✍️خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت…» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.
?از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
?برشی از کتاب “تنها؛ زیر باران”
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین..