#پیکر_ماندگار
#پیکر_ماندگار
یکی دیگر از کرامات باهره ی مرحوم سید موسی زرآبادی قزوینی، جسد پاک ومطهر وی می باشد که پس از 62 سال، تر وتازه کشف شد.
داستان ازاین قرار است که:
هنگامی که می خواستند جسد پاک ومطهر مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی، فرزند شایسته آیت الله سید موسی زرآبادی، را در جوار پدر بزرگوارش دفن کنند ناگهان روزنه ای به قبر شریف آن عالم بزرگوار باز می شود وجسد ایشان، تر وتازه پدیدار می گردد و کرامتی دیگر برکرامت های بی شمارش افزوده می شود.
شاعر شیدای اهل بیت، آقای علی اکبر ثقفی، که جسد تر وتازه مرحوم زرآبادی را با چشم خود دیده بود این گونه ماجرا را شرح می دهد:
هنگامی که پیکر پاک مرحوم حاج سید جلیل زرآبادی را به طرف آستان مقدس امام زاده حسین (ع) تشییع می کردند، من ازانبوه تشییع کنندگان پیشی گرفتم وبه صحن مطهر رفتم تا ببینم آیا لحد حاضر است یا نه ؟
وقتی به صحن مطهر رسیدم، دیدم مشهدی اکبر بنا که بنای اختصاصی آستانه ی مقدسه بود درکنار قبر شریف مرحوم زر آبادی، قبرکنده ولی به هنگام کندن قبر، به دیواره لحد فرو ریخته وجسد مطهر مرحوم زرآبادی پدیدار گشته است.
مشهدی اکبر بنا که مشغول چیدن دیوار لحد بود تا مرا دید گفت: بیا، جسد پاک ومطهر آقا را ببین. من جلو رفتم وجسد مرحوم زرآبادی را مشاهده کردم که صحیح و سالم بود! گویی در بسترش آرمیده است. بدن مبارکش، سفید وشفاف مانند بلور بود. کفن، پوسیده بود ولی پیکر پاکش هیچ تغییری نکرده بود.
آقای ثقفی افزوده است که: مشهدی اکبر بنا که ازمدت ها پیش دچار پا درد بود، دستش را به بدن شریف مرحوم زرآبادی کشید. سپس آن را به زانوان خود مالید، از آن لحظه پا دردش برطرف شده ودیگر هیچ دردی احساس نمی کند!
?گلشن ابرار ج۳
#نماز_شب
امام حسن عسکری (ع)
اِنَّ الوُصُولَ اِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدرَكُ اِلّا بِامتطاءِ اللَّيلِ .
#ترجمه: وصال به خداوند عزوجل سفری است که جز با مرکب راهوار شب زنده داری به دست نمی آید.
?بحارالانوار ج۷۸ ص۳۷۹
#نماز_شب
#لحظه_ای_با_قران
✨ربَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ
✨يوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ ﴿۴۱﴾
✨پروردگارا روزى كه حساب برپا مى شود
✨بر من و پدر و مادرم و بر
✨مؤمنان ببخشاى (۴۱)
? سوره مبارکه إبراهيم
✍️آیه ۴۱
#لحظه_ای_با_قران
#به_عشق_محبوب_مردن
#به_عشق_محبوب_مردن
حضرت داوود علیه السّلام در حال عبور از بیابانی بود، مورچه را دید که مرتب کارش این بود که از تپهای خاک برمیداشت و بهجای دیگر میبرد.
داوود از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود. مورچه به سخن آمد و گفت: «معشوقی دارم که شرط وصل خود را، آوردن تمام خاکهای آن تپه به این محل قرار داده است.
حضرت فرمود: با این جثه کوچک تا کی میتوانی خاکهای این تل بزرگ را به محل موردنظر منتقل کنی، آیا عمرت کفایت خواهد کرد؟
مورچه گفت: همۀ اینها را میدانم ولی خوشم اگر در این کار بمیرم به عشق محبوبم مردهام!
حضرت داوود منقلب شد و فهمید این جریان درسی برای اوست.
?کیمیای محبت ص ۶۲
#به_عشق_محبوب_مردن
#به_عشق_محبوب_مردن
حضرت داوود علیه السّلام در حال عبور از بیابانی بود، مورچه را دید که مرتب کارش این بود که از تپهای خاک برمیداشت و بهجای دیگر میبرد.
داوود از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود. مورچه به سخن آمد و گفت: «معشوقی دارم که شرط وصل خود را، آوردن تمام خاکهای آن تپه به این محل قرار داده است.
حضرت فرمود: با این جثه کوچک تا کی میتوانی خاکهای این تل بزرگ را به محل موردنظر منتقل کنی، آیا عمرت کفایت خواهد کرد؟
مورچه گفت: همۀ اینها را میدانم ولی خوشم اگر در این کار بمیرم به عشق محبوبم مردهام!
حضرت داوود منقلب شد و فهمید این جریان درسی برای اوست.
?کیمیای محبت ص ۶۲
شیخی به طوطی اش "لا اله الا الله" آموخته بود!
شیخی به طوطی اش “لا اله الا الله” آموخته بود!
طوطی شب و روز “لا اله الا الله” می گفت!
روزی طوطی به دست گربه کشته شد!
شیخ به شدت می گریست!
علت بی تابی را از او پرسیدند پاسخ داد:
وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد!
“لا اله الا الله” را فراموش کرد!
زیرا او عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود!
سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان “لا اله الا الله” بگویم، و هنگام مرگ فراموش کنم!