امام هادی(ع):
? امام هادی(ع):
کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند[ و تکبر نداشته باشد]، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) خواهد بود.
?بحارالأنوار ج۴۱ ص۵۵
مثبت اندیشی و جذب #انرژی مثبت
? مثبت اندیشی و جذب #انرژی مثبت ?
هرگاه #ذهنتان چیزی بگوید تمام سلول های بدن دست به کار می شوند برای به دست آوردنش
? اگر بگویی حالم عالیه تمام عوامل فیزیکی دست به کار می شوند تا حال شما عالی شود .
کسی که کلمات مثبت بر زبان جاری کند ، نتایج مثبت و دلخواه خود را میبیند .
#پیامبر صلی الله علیه واله و سلم می فرماید :
از کلام تو بر تو، حکم می شود .
و برعکس کسی که کلمات منفی در ذهن و افکارش بیاورد ، نتایج ضعیف دریافت میکند
بار منفی کلمات روی تک تک سلول های بدن تاثیر میگذارد حتی تلقین #انرژی منفی به فرزندان نظیر “تو چیزی نمیفهمی ” در سرنوشت آن ها تاثیر گذار است
?کلام چنان قدرتی دارد که می تواند #معجزه زندگی ات باشد .
مثال بارز؛ تلقینات مثبت مادر ادیسون در آینده درخشان او چنان نقشی داشت که دانشمند شد.
?حتی اگر گلدانی در منزل دارید برای رشدش کلمات مثبت و دل انگیز بگویید ، تاثیرش را مشاهده می کنید .
┄┅─✵??✵─┅┄
#بابای_مهربونم
#بابای_مهربونم…♥️
#دختر است
و نازکردن براے بابا?
و “نفَسِ بابائے” شنیدن از #بابا
?امّا
#نازدانہات چہ کند
بادنیا دنیا، دلتـنگےاش?
و آرزوے #نازکردن برایت
دلش #دختـر مےخواست
دختری ڪہ با شیرین زبانے
” #بابا ” صدایش ڪند …
#حلمـا خانـم ۱۸ روز پس از
شهـادت ” پـدر” بہ دنیا آمد.
#شهید_میثم_نجفی
#دردانه_شهید
#دخترا_بابایی_اند
#شبتون_شهدایی?
#همسرانهیشهیدانه
#همسرانهیشهیدانه ?♥️?
خاطرهی #همسر شهید مهدی قاضی خانی:
تازه از سربازی برگشته بود و حدود ۲۰سالش بود
که اومدن خواستگاریم?
هنوز کاری هم پیدا نکرده بود.
یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش او پرسید:
“درآمدت از کجاست…؟”
گفت:"من روی پای خودم هستم و از هر جا که باشه نونمو در میارم…”
حالت مردونهش خیلی به دلم نشست وقتی میدیدم که چطور با خونوادم در مورد ازدواج صحبت میکنه.
با هم که صحبت میکردیم گفت:
“حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره…”
واسه عقد که رفتیم دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم.
نوشته بود:
“دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤️
منم امضاش کردم.
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت:
این پسر خیلی سخت گیره.
ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم که میخواد زندگی کنه واقعاً هم زندگی باهاش بهم مزه میداد.
تا قبل شروع زندگی مشترک دانشگاه میرفتم. میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی وقتی که با مهدی ازدواج کردم. بچه دار هم که شدیم…
اونقده تو خونه خوش بودم که دلم نمیخواست جایی برم تا جایی که همه بهم میگفتن
“تو چی از خونه میخوای که چسبیدی به کنجش؟!”
جو خونهامون رو اونقد دوست داشتم که دلم نمیخواست رهاش کنم.
موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود تا حدی که حتی تصمیم گرفتم جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه بیشتر بمونم تو خونه و مادر باشم و یه همسر?
#شهيد_ابراهيم_هادی
?هر زمان #ابراهيم در جمع رفقا در هيئت? حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد. در سينه زني و مداحي? براي #اهل_بيت سنگ تمام مي گذاشت. اما عادات خاصي? در هيئت داشت.
?توي مداحي داد نمي زد? صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند. وقتي هنوز #هيئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت #داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند❌
?اجازه نمي داد رفقاي #جوان، كه شور و حال بيشتري دارند? تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند. مراقب بود #مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند. به اين مسائل توجه خاص داشت✅
?همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود? هيئت را ترك مي كرد. علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و #خنده و …مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند?
?سلام بر ابراهيم ٢/ ص ٢٢٩
#شهيد_ابراهيم_هادی?
#همسرانهیشهیدانه
#همسرانهیشهیدانه ?♥️?
خاطرهی #همسر شهید امیر سیاوشی:
۳سال عقد بوديم. حتی يه بارم با هم قهر نكرديم…
كاری نميكرد که ناراحت بشم.
اونقده خوش اخلاق و خوش صحبت بود که همه رو سرحال میکرد.
با همه مهربون بود.
این یه ماه آخر سعیمون این بود که خونهمون رو بسازیم و زندگیمون رو شروع کنیم.
اینا واسم شد یه خاطره که واسه همیشه موندگار شد.
خبر شهادتشو که شنیدم، اولین چیزایی که جلو چشمام اومدن، تموم اون ذوق و شوقی بود که من و امیر داشتیم…
وقتی بار اول تو معراج دیدمش که چقد آرومه اصلا احساس نکردم که دیگه قلبش نمیزنه!
احساس کردم هنوز هست…
تو تموم مراحل تشییع پیکرش این حضور رو حس کردم…
دنبال این بودیم که خوشبخت بشیم…?
یه زندگی قشنگی داشته باشیم…?
درسته که الان ندارمش…
حضورشو…گرماشو…?
ولی مطمئنم كه امير خوشبخته…
و اگه هدف من خوشبختی و شادی امیر بود…
میدونم که الان به این مسئله رسيده…❤️
.
امیرم…?
.
نخواستم كه به من درس آب و نان بدهی
مرا گرفته و از خوابها تکان بدهی
نخواستم که بگویم “امیر” بمان با من
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
.
#قبول_کردی_و_کردم_جدایی_و_غم_را…
#که_خواستی_بروی_تا_که_امتحان_بدهی…
.
نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است
نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است
برای تو که مرا بیش و بیشتر بودی
صدای اطمینان روی قفل در بودی
برای اسم قشنگت که یاری ام میداد
طلسم آرامش موقع خطر بودی
برای تو که تمامی خوبهای منی
برای تو که خلاصه کنم همسرم بودی
قرار شد که به من غربت جهان برسد
قرار شد که امیر من آسمان برسد…
#همسرشهیدامیرسیاوشی