اینا نباید آدم رو نا امید از خدا کنه...
???
✅ در هر حالی و در هر اتفاقی مراقب باشیم شیطان لعین، ما رو نسبت به خدا بدبین نکنه… زندگیمون جهنم میشه…
مراقب باشیم اتفاقات بد زندگیمون ما رو از خدا طلبکار و ناراحت نکنه!
? اتفاقات بد سیاسی و مشکلات معیشتی و گرونی و بیکاری و …. اینا همیشه در تاریخ بوده. گاهی کمتر و گاهی بیشتر
اینا نباید آدم رو نا امید از خدا کنه…
مراقب باشید حتی یه ثانیه هم گمان بد نسبت به خدای حکیم نداشته باشید… سعادت دنیا و اخرت در همینه…
رزق شب
✅رزق شب
?استاد علی صفایی حائری
…آنها كه روز را با خلق خدا به سر مىبرند بايد شب را با خدا باشند و از قرب او رزق بگيرند و از چشمه شب سيراب شوند، تا بتوانند بار برخوردهاى سنگين و درگيرىهاى مستمر روزشان را به دوش بگيرند.
? درسهايى از انقلاب (انتظار)، ص: 98
امام سجّاد عليه السلام:
✍️ امام سجّاد عليه السلام:
حق كسى كه به تو #نيكى كرده، اين است كه از او #تشكر كنى و نيكيش را به زبان آورى و از وى به خوبى ياد كنى و ميان خود و خداى عزّوجلّ برايش خالصانه دعا كنى، هرگاه چنين كردى بى گمان پنهانى و آشكارا از او تشكر كرده اى. سپس اگر روزى توانستى نيكى او را جبران كنى، جبران كن.
?خصال، ص ۵۶۸
چطور می شود امام زمان را۰ درک کرد؟
? چند وقت پیش از آقا بهجت پرسیدم: «چطور می شود امام زمان را۰ درک کرد؟»
گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»
? از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت. با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان داشته باشم؟»
? بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم، آقا برگشتند به من گفتند: «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان عجل الله فرجه رو ببینه، باید مواظب #چشمش باشه که گناه نکنه.»
? سرم را انداختم پایین. حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود. (براساس خاطره یکی از اطرافیان آیت الله بهجت رحمت الله علیه)
? در خانه اگر کس است/ص ۴٣
#ریحانه
#ریحانه
?رفته بودم تپه نورالشهدای غرب تهران که دوتا #شهید_گمنام بالاش دفن هستن بلکه یه حال و هوایی تازه کنم?
?تو سربالایی، وقتی که پدال گاز رو تا آخر فشار میدادم یه لحظه چشمم افتاد به یه خانوم #بدحجاب با موهای بلوند بلند که از زیر شالِ شُلش ریخته بود بیرون و لبه پلههای مقبره شهدا نشسته بود. یه مرد خوش هیکل هم کنارش بود و یه دختر کوچولوی ۵-۶ ساله هم پهلوش ورجه وورجه میکرد…
《وای خدایا… اینجام ولم نمیکنی؟؟ بابا من نمیتونم امر به معروف کنم!! به چه زبونی بگم؟؟؟》?
ماشینو بردم آخر محوطه پارک کردم
کسی نبود … خلوت بود
سوئیچو درآوردم گذاشتم کنار و بیاختیار به روبرو خیره شدم…☹️
《خدایا چیکار کنم از دستت که اگه گیر بدی ول نمیکنی…》?
یه نگاه انداختم بهشون …
?《اگه بخوان مثل پارسال کنار مقبره شهدای کوهسار #کشف_حجاب کنن و عکس بگیرن چی؟!》?
اضطرابم بیشتر شد⚡️
بدترین چیزی بود که میتونست یادم بیاد!
《حالا اگرم قصدشون همین باشه، من چیکار میتونم بکنم؟؟》?
دوباره سرمو چرخوندم طرفشون.
دیدم مرده دست انداخته دور گردن زنه و …
نگاهمو جمع کردم و سرمو گذاشتم رو فرمون:
-《ببین پسر… اگه خدا تو رو توی این موقعیت قرار داده پس حتما تواناییش رو توی وجودت دیده? پس نباید بترسی، نبایدم طفره بری》
-《خب تو میگی چی کار کنم؟؟》
- 《برو تذکر لسانی بده… یا نه، زود برو از کانال دانشگاه حجاب #وصیت_شهدا ها رو دانلود کن بده زنه بخونه》?
نگاهشون کردم دیدم دارن بلند میشن برن.
فوری از تو کانال دانشگاه حجاب شروع کردم #وصیت_شهدا رو سرچ کردم و اونایی که تناسب با حال و زمان داشت ذخیره کردم.
دوباره نگاه کردم… دیدم مرده داره قبر #شهدا رو به زنه نشون میده و زنه با دستی که زیر چونهاش گرفته به سنگ قبرا خیره شده.
به شهدا گفتم:
-《تو رو خدا کمکم کنید》?
شیش هفتا عکسنوشته خوباشو دانلود کردم✅
پیاده شدم و با عجله رفتم سمتشون …
تا بهشون برسم سوار ماشین شده بودن و داشتن روشن میکردن دور بزنن برن …?
ولی با اشاره خواستم صبر کنن✋
وایساد
رفتم سمت مرده باهاش سلام و علیکی کردم و دست دادم.
بهش گفتم:《میشه این چندتا عکس رو بدید خانوم ببینن؟!》
با یه چهره تقریبا مرددی گفت: “عیبی نداره” و گوشی رو ازم گرفت.
گوشی رو گرفت سمت خانومه و خودشم خوند و زد عکس بعدی …
?هنوز دو سه ثانیه نشده بود که گفت:
“آقا دست شما درد نکنه! خودم امر به معروفشون کردم… در حال اصلاح شدن هستن انشالله”
و تشکر کرد و گوشی رو پس داد.
ناچار گوشی رو گرفتم و خداحافظی کردیم.
? وقتی رفتن، رفتم سر قبر شهدا و گفتم:
《 ممنون که تو اولین تجربم بهم کمک کردید. ممنون که قبل از من نیروی کمکی فرستاده بودید و کارم رو ساده کردید…》?
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
وقتی شهید مرادخانی شروع بہ ڪاری میڪردن بچہ ها و نوجوونا مثل پروانہ دورش میگشتن،
این مرد بزرگ با رفتار و ڪردار صادقانه اش، با اون چهره آرومش، با لبخندهای ملیحش همہ رو جذب خودش میڪرد.
توی شبای احیا بچہ ها را جمع میکرد و بهشون احکام یاد میداد، ایشون اراده بسیار قوی داشتن و وقتی ڪسی صحبت از نشدن کاری میکرد، خیلی آروم با اون لبخند زیبا میگفت: میشہ، شما #یاعلی بگو، خدا کمکت میکنہ و همین رفتار ایشون، باعث ایجاد اعتماد بہ نفس توی جوونا میشد.
#شهید_محرمعلی_مرادخانی