حجاب در کلام شهدا
🔹حجاب در کلام شهدا
🔸اگر حجاب شما کمرنگ شد سر مزار من نیایید.
👈شهید مدافع حرم «مجتبی باباییزاده»:
💯چه زیباست سیاهی چادر شما،
نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
✅باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بدست آمده است.
🔹 امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.
دعای مؤمن...
دعای مؤمن…🤲
امام سجاد (علیهالسلام):
دعای مؤمن از سه حال خارج نیست:
یا برایش ذخیره میگردد، یا در دنیا برآورده میشود یا بلایی را که میخواهد به او برسد دفع میکند.
📚بحار الانوار، ج۷۵، ص۱۳۸
#پرچم_ایران_بالاست
⭕️ #پرچم_ایران_بالاست
🔹با قلبی آکنده از مهر به مرز پرگهر و در ابراز خشم و نفرت به اقدامات هتاکانه و دلخراش نسبت به پرچم عزیز ایران و محکومیت گستاخی ادعای تجزیه ایران، پروفایل های خود را به پرچم زیبای سه رنگ کشورمان تغییر میدهیم.
#پرچم_ایران_بالاست
#در_محضر_شهدا
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدحسین_عطری
تفڪر ڪردن بهتر از زیاد سخن گفتن است . زیرا تفڪر ، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن ، انسان را دچار آفت زبان می ڪند ڪه اعم است از دروغ و غیبت و …
حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد ؛ چه در رفتار و چه در گفتار …
ما نباید فڪر ڪنیم چون مرد هستیم میتوانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده ڪنیم .
سفارش من به همسر و دخترم حفظ حجاب برتر است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیـــــدانه
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#شهیـــــدانه
چقدر از منش این شهــــدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیـا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان وهمه همرزمان
ما برای #شهــــدا وصلهی ناجور شدیم
#شهـــــدا در همهجا فاتـح اصلی بودن
عجــــب اینجاست که مـا این همــــه
مغــــــــــرور شدیم
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر
#پندانه
✅ دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر
✍️جوانی در ملأعام با گستاخی تمام روزهخواری میکرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزهخواری میکردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزهخواری میکنی؟
جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفا در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که اینچنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزهخوار کرد.
حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانههای بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگرداند تا هر مالباختهای از او شکایتی دارد، نزد من آید.
ساعتی نگذشت که جوانی معلومالحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم: «ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟» جوان گفت: «یک مرغ و دو خروس!»
چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را 8٠ تازیانه بزند. جوان در حالی که دادوفریاد میکرد، گفت: «من برای شکایت نزد تو آمدهام، چرا مرا شلاق میزنی؟!» گفتم: «وقتی تو را خانهای در این شهر نیست، چگونه مرغ و خروسی داری که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟»
داستان که بدینجا رسید، حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده که آن شیخ از تو بستاند. هرکس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه میشنود، از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچکس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست.
تو بهجای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و بهجای خدا، شیخ را باور کرده بودی! پس من، تو را دو حد جاری میکنم؛ یکی به جرم روزهخواری در ملأعام و دیگری به جرم کذب و افترا.