«جَون بن ابی مالک
«جَون بن ابی مالک» غلام سیاه چهره ای بود از اهالی نوبه که حضرت علی علیه السلام او را به یکصد و پنجاه دینار خریده و به ابوذر غفاری بخشیده بود.
وقتی ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد، او نیز همراهش رفت و در سال 32 هجری، هنگامی که ابوذر از دنیا رفت، به مدینه باز گشت و در خدمت حضرت علی علیه السلام و پس از آن نزد فرزندش امام حسن علیه السلام بود.
هنگام قیام امام حسین، همراه کاروان امام از مدینه به مکه و از آن جا به کربلا رفت.
در روز عاشورا، جون بن ابی مالک، غلام سیاه چهرهی ابوذر غفاری، نزد امام حسین علیه السلام آمد و برای مبارزه اجازه خواست. امام علیه السلام به وی فرمود:« تو را مرخص کردم. تو همراه ما آمده ای تا راحت باشی، خود را به مشقت نینداز! مبادا در این راه آسیبی به تو برسد.» گفت:
« من در آسایش باشم و شما را در سختی تنها بگذارم؟!
به خدا سوگند هر چند بوی بدن من بد است و حسب و نسبم رفیع نیست، ولی امام بزرگواری همچون شما بوی مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روی مرا سفید می کند و به بهشت مژدهام می دهد!
به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون یک سیاه با خون شریف شما آمیخته گردد!»
بعد شروع به رجزخوانی کرد:« اهل فسق و فجور، مبارزه غلام سیاه را با شمشیر بران چگونه میبینند؟ من با دست و زبان از آل پیامبر دفاع می کنم. امیدوارم روز قیامت بهشت نصیبم گردد.»
وی شجاعانه جنگید و بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به قتل رساند تا به درجه شهادت رسید. امام حسین علیه السلام بر بالین وی حاضر شد و گفت:« خدایا، روی او را سپید، بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.»
از امام باقر علیه السلام روایت شده است که هر کس کشتهی خویش را از میدان نبرد بیرون میبرد و به خاک میسپرد اما جون بن ابی مالک کسی را نداشت تا او را از میدان بیرون برد. به همین جهت پیکر پاره پارهی او تا ده روز بر زمین بود، در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام میرسید.
?منابع:
نفس المهموم، ص۲۹۰
قصه کربلا، ص ۳۱۴
#حديث ٩٥١
?#حديث ٩٥١
حضرت محمّد صلّي الله عليه وآله و سلّم فرمودند: بطور یقین حسین بن على در آسمان والاتر از زمین است.
?ان الحسین بن على فى السماء اکبر منه فى الارض.
بحارالانوار، ج ٣٦، ص ٢٠٤
#حديث ٩٥١
?#حديث ٩٥١
حضرت محمّد صلّي الله عليه وآله و سلّم فرمودند: بطور یقین حسین بن على در آسمان والاتر از زمین است.
?ان الحسین بن على فى السماء اکبر منه فى الارض.
بحارالانوار، ج ٣٦، ص ٢٠٤
«جَون بن ابی مالک
«جَون بن ابی مالک» غلام سیاه چهره ای بود از اهالی نوبه که حضرت علی علیه السلام او را به یکصد و پنجاه دینار خریده و به ابوذر غفاری بخشیده بود.
وقتی ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد، او نیز همراهش رفت و در سال 32 هجری، هنگامی که ابوذر از دنیا رفت، به مدینه باز گشت و در خدمت حضرت علی علیه السلام و پس از آن نزد فرزندش امام حسن علیه السلام بود.
هنگام قیام امام حسین، همراه کاروان امام از مدینه به مکه و از آن جا به کربلا رفت.
در روز عاشورا، جون بن ابی مالک، غلام سیاه چهرهی ابوذر غفاری، نزد امام حسین علیه السلام آمد و برای مبارزه اجازه خواست. امام علیه السلام به وی فرمود:« تو را مرخص کردم. تو همراه ما آمده ای تا راحت باشی، خود را به مشقت نینداز! مبادا در این راه آسیبی به تو برسد.» گفت:
« من در آسایش باشم و شما را در سختی تنها بگذارم؟!
به خدا سوگند هر چند بوی بدن من بد است و حسب و نسبم رفیع نیست، ولی امام بزرگواری همچون شما بوی مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روی مرا سفید می کند و به بهشت مژدهام می دهد!
به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون یک سیاه با خون شریف شما آمیخته گردد!»
بعد شروع به رجزخوانی کرد:« اهل فسق و فجور، مبارزه غلام سیاه را با شمشیر بران چگونه میبینند؟ من با دست و زبان از آل پیامبر دفاع می کنم. امیدوارم روز قیامت بهشت نصیبم گردد.»
وی شجاعانه جنگید و بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به قتل رساند تا به درجه شهادت رسید. امام حسین علیه السلام بر بالین وی حاضر شد و گفت:« خدایا، روی او را سپید، بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.»
از امام باقر علیه السلام روایت شده است که هر کس کشتهی خویش را از میدان نبرد بیرون میبرد و به خاک میسپرد اما جون بن ابی مالک کسی را نداشت تا او را از میدان بیرون برد. به همین جهت پیکر پاره پارهی او تا ده روز بر زمین بود، در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام میرسید.
?منابع:
نفس المهموم، ص۲۹۰
قصه کربلا، ص ۳۱۴
#شب_نهم #ماه_محرم
#شب_نهم
#ماه_محرم
#حضرت_اباالفضل
#مرثیه
#غزل
حُلِّه ام احرام خون تلبیه ام زمزمه
زمزم من تشنگی کعبه ی من علقمه
حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام
زاده ام البنین شد پسر فاطمه
العطش کودکان، قلب مرا پاره کرد
ورنه زشمشیرها، نیست مرا واهمه
کاش همان دم که تیرامدوبرمشک خورد
تیغ اجل داده بود، عمر مرا خاتمه
گر بپذیری منم در دو جهان خادمت
ای به جنان مام من، مام تورا خادمه
ساقی اطفال من، آب روان موج زن
خشک شده ازعطش، اشک به چشم همه
عاقبت از بار غم، سروقدش گشت خم
آنکه بود عرش را، قامت او قائمه
ناله (میثم)اگر شعله به جان میزند
از دل سوزان ماست برلب او زمزمه
#غلامرضا_سازگار
#صلوات
#شب_نهم #ماه_محرم
#شب_نهم
#ماه_محرم
#حضرت_اباالفضل
#مرثیه
#غزل
حُلِّه ام احرام خون تلبیه ام زمزمه
زمزم من تشنگی کعبه ی من علقمه
حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام
زاده ام البنین شد پسر فاطمه
العطش کودکان، قلب مرا پاره کرد
ورنه زشمشیرها، نیست مرا واهمه
کاش همان دم که تیرامدوبرمشک خورد
تیغ اجل داده بود، عمر مرا خاتمه
گر بپذیری منم در دو جهان خادمت
ای به جنان مام من، مام تورا خادمه
ساقی اطفال من، آب روان موج زن
خشک شده ازعطش، اشک به چشم همه
عاقبت از بار غم، سروقدش گشت خم
آنکه بود عرش را، قامت او قائمه
ناله (میثم)اگر شعله به جان میزند
از دل سوزان ماست برلب او زمزمه
#غلامرضا_سازگار
#صلوات