بنده نوازی خداوند
?بنده نوازی خداوند
?علّامه محمدتقی جعفری (ره) حافظه ای قوی داشت، به طوری که صد هزار بیت فارسی و عربی در حفظ داشت.
?روزی در تاکسی گفت: خدای من! راننده تاکسی اعتراض کرد و گفت: مگر خدا فقط متعلق به شما است که می گویی ای خدای من. ایشان فوراً این شعر سعدی را خواند:
? چنان لطف او شامل هر تن است
?که هر بنده گوید خدای من است
?راننده از این حاضر جوابی علامه خوشش آمد.
?منبع : اکبری، محمود؛ نكته هاى ناب اخلاقى، ص: 38
فلسفه و حکمت عزاداری بر اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
◾️ فلسفه و حکمت عزاداری بر اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
? جامعهسازی
? هنگامی که مجلس عزاداری، موجب انسانساز گشت؛ تغییر درونی انسان به عرصه جامعه نیز کشیده میشود و آدمی میکوشد تا آرمانهای اهلبیت را در جامعه حکمفرما کند.
? به بیان دیگر، عزاداری بر اهلبیت؛ در واقع با یک واسطه زمینه را برای حفظ آرمانهای آنان و پیاده کردن آنها فراهم میسازد. به همین دلیل میتوان گفت: یکی از حکمتهای عزاداری، #ساختن_جامعه بر اساس الگوی ارائه شده از سوی اسلام است.
#روز شمار واقعه کربلا
? #روز شمار واقعه کربلا
?#اول محرم: آغاز سال هجری قمری
?#دوم محرم: #ورود کاروان اباعبداللّه الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا (61 ه . ق)
امام حسین علیه السلام در روز ترویه یعنی هشتم ذی حجه سال 60 ق از مکه به سوی عراق مهاجرت فرمود. سپاه حرّ طبق دستور عبیداللّه بن زیاد سپاه امام را به سوی منطقه خشک و بی حاصل به نام کربلا هدایت کرد. وقتی به آنجا رسیدند: امام فرمود: این، موضع کَرب و بَلا و محل محنت و عِنا است.
?#سوم محرم: خریداری قسمتی از ارض کربلا توسط امام حسین علیه السلام این اراضی همان مکانی است که قبر مطهر در آن قرار دارد. (61 ه . ق)
ـ ورود سپاه «عمربن سعد» به سرزمین کربلا (61 ه . ق)
عمربن سعد در روز جمعه سوم محرم الحرام سال 61 قمری به همراه چهارهزار نیروی جنگی وارد کربلا شد و فرماندهی آنان را بر عهده گرفت. عمربن سعد به خاطر دستیابی به حکومت ری که هرگز به آن نایل نیامد، فرماندهی سپاه یزید را پذیرفت و مرتکب جنایات بزرگ غیرانسانی شد.
?#چهارم محرم: سخنرانی «عبیداللّه بن زیاد» علیه امام حسین علیه السلام در مسجد کوفه. (61 ه . ق)
?#پنجم محرم: اعزام سپاه ابن زیاد جهت ممانعت از حرکت مردم کوفه برای یاری امام حسین علیه السلام . (61 ه . ق)
?#ششم محرم: دعوت «حبیب بن مظاهر» از طایفه ی بنی اسد برای یاری امام حسین علیه السلام . (61 ه . ق)
?#هفتم محرم: ممنوعیت استفاده از نهر فرات برای کاروان امام حسین علیه السلام به دستور عمربن سعد. (61 ه . ق)
این واقعه ناجوانمردانه، سه روز پیش از شهادت امام حسین علیه السلام بود، البته حضرت ابوالفضل علیه السلام از سیاهی شب استفاده می کرد و برای خیمه ها آب می آورد. ولی از بامداد تا شامگاه روز عاشورا هیچ گونه آبی برای امام حسین علیه السلام و یارانش و کودکانش مهیا نشد.
?#هشتم محرم: ملاقات امام حسین علیه السلام با «عمربن سعد» در کربلا. (61 ه . ق)
امام حسین علیه السلام به هیچ وجه به وقوع نبرد و خون ریزی میان مسلمانان راضی نبود؛ به همین جهت با عمربن سعد ملاقات کرد و برای پایان بحران با وی به تفاهم رسید ولی عبیداللّه با تحریک شمربن ذی الجوشن از این کار جلوگیری کرد.
?#نهم محرم: تاسوعای حسینی (61 ه . ق)
جواب ردّ حضرت ابوالفضل علیه السلام به امان نامه ی شمربن ذی الجوشن (61 ه . ق) در عرص روز نهم، شهر برای سه فرزند خواهرش که حضرت ابوالفضل در شمار آنها بود امان نامه آورد، مشروط بر اینکه از یاری حسین علیه السلام دست بردارند و سپاهش را ترک گویند. حضرت عباس فرمود: بریده باد دست تو و لعنت باد بر امانی که برای ما آورده ای.
?#دهم عاشورا: عاشورای حسینی (61 ه . ق)
ـ شهادت امام حسین علیه السلام به همراه یارانش در صحرای کربلا توسط سپاه یزید. (61 ه . ق)
:نشان از بی نشانها
?نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید ازشما میخواهم!
قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
?شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!
?شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.
?منبع:نشان از بی نشانها
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت :
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت :
این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
“فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید”
سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود:کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت:
“توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.”
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت :
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت :
این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند:
“فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید”
سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود:کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت:
“توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.”