#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
جناب آقای رضا بیگدلی می گفتند:
آقای مجتهدی تعریف کردند:
روزی از طرف حضرت، ماُمور شدم به سراغ جوانی بروم، هنگامی که نزد آن جوان رفتم دیدم به قدری گریسته است که جای اشک در صورتش نمایان و زیر چشمانش از شدّت گریه کبود شده است.
به او گفتم:
آقا جان جریان کار شماچیست که حضرت امر فرموده اندبه سراغ شما بیایم؟
جوان گفت من نقّاش ماهر و زبر دستی
بودم، به طوری که هرکس را می دیدم
میتوانستم چهره ی او را بسیار عالی
ترسیم کنم.
روزی به فکر فرو رفته و با خود گفتم
تو که این هنر را داری؛ امام زمانی هم
داری، چرا چهره ایشان را نمی کشی؟!
توسلّی پیدا کن، تا آن جناب را زیارت
کنی و چهره مبارکشان را ترسیم نمایی.
مدّتی در این فکر بودم و به حضرت
متوسل شده و می سوختم تا اینکه
بعد از گذشت چهار سال به محضر
نورانی حضرت مهدی- عجّل الله تعالی
فرجه الشّریف شرفیاب شدم، حضرت
در آن ملاقات فرمودند: ترسیم کن، من
هم فوراً شروع کردم به ترسیم کردن
آن جمال دلربا.
بعد از اتمام شدن نقّاشی متوجّه شدم قلم، قلم من نیست و اراده حضرت این
عکس را به این زیبایی شکل داده است!
به طوری که اگر مامیای نقّاش هم زنده
می شد، نمی توانست به این دقّت ترسیم کند!
پس از آن، عشق من آن عکس شده بود و جز آن انیس و مونسی نداشتم، تا اینکه چنان فقر و تنگدستی بر من چیره گشت که حاضر شدم آن عکس را که دل کندن از آن برایم بسیار مشکل بود بفروشم.
روزی به یک مغازه سمساری رفته و عکس را برای فروش به صاحب مغازه نشان دادم، به مجرّدی که چشمش به عکس افتاد بسیار از آن لذّت برد به طوری که بی اختیار منقلب شد و از هوش و حواس رفت، بعداز مدّتی ک به حال طبیعی بازگشت گفت: قیمت این عکس چقدراست؟
من هم بدون اختیار مثل اینکه کسی
بگوید بگو پانزده هزار تومان، گفتم
پانزده هزار تومان! او هم فورا قبول کرد،
امّا هنگامی که می خواست این مبلغ را
به من بدهد، دستی از پشت سرم ظاهر
شد، دست او را کنار زد و پانزده هزار تومان به من داد و عکس را گرفت.
من که قبلا حضرت را دیده بودم فوراً
متوجّه شدم که این دست، دست مبارک
ایشان بود!
از کرده خود به شدّت پشیمان شده و
می خواستم از آقا عذر خواهی کنم و
عکس را پس بگیرم، امّا هنگامی که رو
برگرداندم در کمال تعجّب کسی را ندیدم
هم اکنون سه سال است که در فراق
حضرت و آن عکس می سوزم و می سازم…
هنگامی که اقای مجتهدی این ماجرا را
نقل کردند، دیگر نفرمودند بعداز آن چطور
شد و چه کاری برای آن جوان انجام دادند،
گویا بقیّه ی موضوع نباید فاش می شد!
?لاله ای از ملکوت ج۱
#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
جناب آقای رضا بیگدلی می گفتند:
آقای مجتهدی تعریف کردند:
روزی از طرف حضرت، ماُمور شدم به سراغ جوانی بروم، هنگامی که نزد آن جوان رفتم دیدم به قدری گریسته است که جای اشک در صورتش نمایان و زیر چشمانش از شدّت گریه کبود شده است.
به او گفتم:
آقا جان جریان کار شماچیست که حضرت امر فرموده اندبه سراغ شما بیایم؟
جوان گفت من نقّاش ماهر و زبر دستی
بودم، به طوری که هرکس را می دیدم
میتوانستم چهره ی او را بسیار عالی
ترسیم کنم.
روزی به فکر فرو رفته و با خود گفتم
تو که این هنر را داری؛ امام زمانی هم
داری، چرا چهره ایشان را نمی کشی؟!
توسلّی پیدا کن، تا آن جناب را زیارت
کنی و چهره مبارکشان را ترسیم نمایی.
مدّتی در این فکر بودم و به حضرت
متوسل شده و می سوختم تا اینکه
بعد از گذشت چهار سال به محضر
نورانی حضرت مهدی- عجّل الله تعالی
فرجه الشّریف شرفیاب شدم، حضرت
در آن ملاقات فرمودند: ترسیم کن، من
هم فوراً شروع کردم به ترسیم کردن
آن جمال دلربا.
بعد از اتمام شدن نقّاشی متوجّه شدم قلم، قلم من نیست و اراده حضرت این
عکس را به این زیبایی شکل داده است!
به طوری که اگر مامیای نقّاش هم زنده
می شد، نمی توانست به این دقّت ترسیم کند!
پس از آن، عشق من آن عکس شده بود و جز آن انیس و مونسی نداشتم، تا اینکه چنان فقر و تنگدستی بر من چیره گشت که حاضر شدم آن عکس را که دل کندن از آن برایم بسیار مشکل بود بفروشم.
روزی به یک مغازه سمساری رفته و عکس را برای فروش به صاحب مغازه نشان دادم، به مجرّدی که چشمش به عکس افتاد بسیار از آن لذّت برد به طوری که بی اختیار منقلب شد و از هوش و حواس رفت، بعداز مدّتی ک به حال طبیعی بازگشت گفت: قیمت این عکس چقدراست؟
من هم بدون اختیار مثل اینکه کسی
بگوید بگو پانزده هزار تومان، گفتم
پانزده هزار تومان! او هم فورا قبول کرد،
امّا هنگامی که می خواست این مبلغ را
به من بدهد، دستی از پشت سرم ظاهر
شد، دست او را کنار زد و پانزده هزار تومان به من داد و عکس را گرفت.
من که قبلا حضرت را دیده بودم فوراً
متوجّه شدم که این دست، دست مبارک
ایشان بود!
از کرده خود به شدّت پشیمان شده و
می خواستم از آقا عذر خواهی کنم و
عکس را پس بگیرم، امّا هنگامی که رو
برگرداندم در کمال تعجّب کسی را ندیدم
هم اکنون سه سال است که در فراق
حضرت و آن عکس می سوزم و می سازم…
هنگامی که اقای مجتهدی این ماجرا را
نقل کردند، دیگر نفرمودند بعداز آن چطور
شد و چه کاری برای آن جوان انجام دادند،
گویا بقیّه ی موضوع نباید فاش می شد!
?لاله ای از ملکوت ج۱
#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
#شمایل_حضرت_ولیّعصر_ارواحنا_فداه
جناب آقای رضا بیگدلی می گفتند:
آقای مجتهدی تعریف کردند:
روزی از طرف حضرت، ماُمور شدم به سراغ جوانی بروم، هنگامی که نزد آن جوان رفتم دیدم به قدری گریسته است که جای اشک در صورتش نمایان و زیر چشمانش از شدّت گریه کبود شده است.
به او گفتم:
آقا جان جریان کار شماچیست که حضرت امر فرموده اندبه سراغ شما بیایم؟
جوان گفت من نقّاش ماهر و زبر دستی
بودم، به طوری که هرکس را می دیدم
میتوانستم چهره ی او را بسیار عالی
ترسیم کنم.
روزی به فکر فرو رفته و با خود گفتم
تو که این هنر را داری؛ امام زمانی هم
داری، چرا چهره ایشان را نمی کشی؟!
توسلّی پیدا کن، تا آن جناب را زیارت
کنی و چهره مبارکشان را ترسیم نمایی.
مدّتی در این فکر بودم و به حضرت
متوسل شده و می سوختم تا اینکه
بعد از گذشت چهار سال به محضر
نورانی حضرت مهدی- عجّل الله تعالی
فرجه الشّریف شرفیاب شدم، حضرت
در آن ملاقات فرمودند: ترسیم کن، من
هم فوراً شروع کردم به ترسیم کردن
آن جمال دلربا.
بعد از اتمام شدن نقّاشی متوجّه شدم قلم، قلم من نیست و اراده حضرت این
عکس را به این زیبایی شکل داده است!
به طوری که اگر مامیای نقّاش هم زنده
می شد، نمی توانست به این دقّت ترسیم کند!
پس از آن، عشق من آن عکس شده بود و جز آن انیس و مونسی نداشتم، تا اینکه چنان فقر و تنگدستی بر من چیره گشت که حاضر شدم آن عکس را که دل کندن از آن برایم بسیار مشکل بود بفروشم.
روزی به یک مغازه سمساری رفته و عکس را برای فروش به صاحب مغازه نشان دادم، به مجرّدی که چشمش به عکس افتاد بسیار از آن لذّت برد به طوری که بی اختیار منقلب شد و از هوش و حواس رفت، بعداز مدّتی ک به حال طبیعی بازگشت گفت: قیمت این عکس چقدراست؟
من هم بدون اختیار مثل اینکه کسی
بگوید بگو پانزده هزار تومان، گفتم
پانزده هزار تومان! او هم فورا قبول کرد،
امّا هنگامی که می خواست این مبلغ را
به من بدهد، دستی از پشت سرم ظاهر
شد، دست او را کنار زد و پانزده هزار تومان به من داد و عکس را گرفت.
من که قبلا حضرت را دیده بودم فوراً
متوجّه شدم که این دست، دست مبارک
ایشان بود!
از کرده خود به شدّت پشیمان شده و
می خواستم از آقا عذر خواهی کنم و
عکس را پس بگیرم، امّا هنگامی که رو
برگرداندم در کمال تعجّب کسی را ندیدم
هم اکنون سه سال است که در فراق
حضرت و آن عکس می سوزم و می سازم…
هنگامی که اقای مجتهدی این ماجرا را
نقل کردند، دیگر نفرمودند بعداز آن چطور
شد و چه کاری برای آن جوان انجام دادند،
گویا بقیّه ی موضوع نباید فاش می شد!
?لاله ای از ملکوت ج۱
#اثر_رضایت_مادر
#اثر_رضایت_مادر
جناب حجه الاسلام آقای سید محمدی مومنی می گفتند :روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند،نزد آقای مجتهدی آمده وگفتند :حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام وذکر گفته ام.نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید .
حتی یک بار مقدمات سفر به مکه رامهیا کردم اما موفق نشدم.
ایشان که به سادات احترام خاصی می گذاشتند،باشنیدن این مطلب نگاهی به صورت آن آقا انداختند وفرمودند:نمی خواهد به این طرف وآن طرف بروید،
مشکل شما به دست مادرتان حل می شودایشان از شما یک ناراحتی دارندوهمان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید.
آیا حل مشکلات رامی خواهید باید از مادرتان حلالیت بطلبید ودست ایشان راببوسید!!
که باگفتن این مطلب رنگ وروی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد.
سرخدا که عارف سالک به کس نگفت
درحیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
ساقی بیاکه عشق صدا میکند بلند
کان کس که گفت که قصه ی ما زما شنید
پند حکیم این صوابست ومحض خیر
فرخنده بخت آنکه به سمع ندا شنید
#اثر_رضایت_مادر
#اثر_رضایت_مادر
جناب حجه الاسلام آقای سید محمدی مومنی می گفتند :روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند،نزد آقای مجتهدی آمده وگفتند :حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام وذکر گفته ام.نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید .
حتی یک بار مقدمات سفر به مکه رامهیا کردم اما موفق نشدم.
ایشان که به سادات احترام خاصی می گذاشتند،باشنیدن این مطلب نگاهی به صورت آن آقا انداختند وفرمودند:نمی خواهد به این طرف وآن طرف بروید،
مشکل شما به دست مادرتان حل می شودایشان از شما یک ناراحتی دارندوهمان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید.
آیا حل مشکلات رامی خواهید باید از مادرتان حلالیت بطلبید ودست ایشان راببوسید!!
که باگفتن این مطلب رنگ وروی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد.
سرخدا که عارف سالک به کس نگفت
درحیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
ساقی بیاکه عشق صدا میکند بلند
کان کس که گفت که قصه ی ما زما شنید
پند حکیم این صوابست ومحض خیر
فرخنده بخت آنکه به سمع ندا شنید
#اثر_رضایت_مادر
#اثر_رضایت_مادر
جناب حجه الاسلام آقای سید محمدی مومنی می گفتند :روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند،نزد آقای مجتهدی آمده وگفتند :حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام وذکر گفته ام.نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید .
حتی یک بار مقدمات سفر به مکه رامهیا کردم اما موفق نشدم.
ایشان که به سادات احترام خاصی می گذاشتند،باشنیدن این مطلب نگاهی به صورت آن آقا انداختند وفرمودند:نمی خواهد به این طرف وآن طرف بروید،
مشکل شما به دست مادرتان حل می شودایشان از شما یک ناراحتی دارندوهمان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید.
آیا حل مشکلات رامی خواهید باید از مادرتان حلالیت بطلبید ودست ایشان راببوسید!!
که باگفتن این مطلب رنگ وروی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد.
سرخدا که عارف سالک به کس نگفت
درحیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
ساقی بیاکه عشق صدا میکند بلند
کان کس که گفت که قصه ی ما زما شنید
پند حکیم این صوابست ومحض خیر
فرخنده بخت آنکه به سمع ندا شنید