آیت الله حق شناس (ره):
?آیت الله حق شناس (ره):
✨حضرت ملڪالموت وعده داده
استکه هر کس نمــازش را اولِ
وقتبخوانددرهنگامموتخودش
شهادتین را به او تلقیــن مــےڪند.
شبتــون سـرشـار از عشـق الهـی
?خـدایـا
✨خلـوت لحظـههايم را
?بـا يـاد تـو پر میکنم
?و اميـدوارم به
✨لطـف خـداونـدیات
?باشـد که به دوستـان
?و عزیزانم در این شـب زیبـا
✨نظـری از مهـر داشتـه باشـی
?امـشب فقط زیبـاییها را ببین
?عـشق الهـی که همه جا سـایه افکنـده
✨آرزوهـای قشنگت را ببین
?و خـالق قدرتمنـدی
?که به آنهـا تحقق خواهد بخشیـد
شبتـ?ـون سـرشـار از عشـق الهـی?
امام صادق (ع):
? امام صادق (ع):
(خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان #صبر كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد.
?تهذيبالأحكام،ج۶،ص۳۷۷
امام_زمانم
امام_زمانم?
ای ز هر زیباتری، زیباتری
از زمین و آسمان بالاتری
پس چرا ای حجت ثانی عشر
از علی و فاطمه تنهاتری…?
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❤️السلام علیک یا بقیه الله❤️
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت هشتاد و چهارم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت هشتاد و چهارم
محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات فتنه ی ٨٨ را ريخته بود روى يک فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز…
قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم….
فلش ممورى را كه مى داد گفت : فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد….
گفتم : چطور ؟
گفت : صحنه هاى خشن دارد….
گفتم : نمى بينم بيا بگير….
گفت : چرا ؟
گفتم : قبلا خودم چند تا ديده ام ؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود….
گفت : وحشى گرى نديده اى…
بعد تعريف كرد : یک بار در سعادت آباد…
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد…..
اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج میدهم!
#حکایت
✅اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج میدهم!
✍️در بنیاسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده میشد! درب خانهاش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام میکشید.
عابدی از آنجا میگذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچهای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد کهای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبیهایم از بین خواهد رفت!
رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند میترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا میترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت میخورد و سخت میگریست!
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که میخواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سالهاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنهای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج میدهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.
?بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!
?برگرفته از کتاب عرفان اسلامى،
نوشته استاد حسین انصاریان