من فقط یک حاجت دارم آن هم ظهور توست...
♨️من فقط یک حاجت دارم آن هم ظهور توست…
?امشب ( #شب_قدر ) یک چیزی از امام زمان بخواهیم.
اما اگر نظر من را میپرسید، هیچ چیزی جز خودش را نخواهید!
?همه مریضها شفا پیدا کنند، همه برهنه ها پوشانده شوند، همه اسیرها آزاد شوند، یعنی چی؟!
?یعنی تو ظهور کنی…
? از او خودش را بخواهید. بگویید خدایا تو را به این قرآنت به این اهل بیت پیامبرت، امام زمانم را به من بشناسان.
? به #امام_زمان بگویید هر چیزی که صلاح هست به من بده. دنیایتان را میدهد، آخرتتان را هم میدهد.
خودتان را تسلیم خدا و اهل بیت علیهم السلام بکنید.
?استاد رائفی پور
«سلام على الضاحكين
«سلام على الضاحكين
و في قلوبهم سنين بكاء»
-سلام بر آنها که میخندند درحالی که
سالیانیست در قلبهایشان میگریند…?
زمینی شدنت مبارک مرد آسمانی✨?
تولدت مبارک داداشی✨?
#تولد_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شبهای_قدر
#رمضان
#شبهای_قدر
#شهدا
بسیاری از #شهدا، با زبان روزه #شهید شدند.
برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند.
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک #شب_قدر بود.
#شب_قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم #احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.
تعجب کردم.
شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای #احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاری #احیا بیرون رفتم.
پشت مقر ما #صحرایی بود که #شیارها و تل زیادی داشت.
به سمت #صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک #شیارها رسیدم، دیدم در بین هر #شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و #قرآن را روی #سرش گرفته و زمزمه می کند.
چون صدای مراسم #احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در #تنهایی و #تاریکی حفره ها، با خدای خود #راز و #نیاز می کردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و #احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد.
بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل.
نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند، نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا دیگر #تپه نداشت، اما بچه ها خودشان #حفره_هایی کنده بودند و داخل آن می رفتند و در #تنهایی عجیبی با خدا #راز و #نیاز می کردند.
#یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد
???????
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
روزهداری در گرمای ۵۰ درجه شهر رومادیه
#قسمت_اول
رمضان آن سال، بسیار سخت بود. هوای بالای ۵۰ درجه شهر رومادیه با نبودن امکانات سرمایشی و یخچال، توان اسرا را میگرفت.
سه ماهه اول اسارت را گذرانده بودم. عراقیها سعی میکردند از همان اوایل اسارت زهرچشمی از بچهها بگیرند تا اسرا موفق به انجام عبادات و روزه نشوند، لذا طبق برنامه قبلی باید ساعت هفت و نیم صبح صبحانه را تحویل میگرفتیم.
تقریباً شش قاشق آش شوربا مانندی سهم هر نفر بود.
در کل شش سال اسارت فقط یک قاشق، یک بشقاب روحی و یک لیوان روحی داشتیم و برای نگهداری سهمیه صبحانه و ناهار مشکل داشتیم.
به ناچار شش قاشق سهمیه صبحانه را داخل لیوان ریخته و ناهار هم که حدود هشت قاشق برنج بود را باز داخل همین لیوان میریختیم.
هنگام افطار هم معمولاً آب پیاز، آب لوبیا (گاهی دو دانه لوبیا سهم ده نفر بود!!!!)، آب بادمجان، آب گوجه فرنگی، آب بامیه و گاهی هم آب گوشت البته بدون گوشت به خوردمان میدادند.
جایی برای گرم کردن شوربا و برنج داخل لیوان نداشتیم. مجبور بودیم آنها را بهصورت سرد با یک نان سَمون ( به اندازه یک نان ساندویج کوچک) که داخل آن خمیر بود و به اندازه کمی روی آن برشته شده بود افطار کنیم و سهمیه شام با مشخصاتی که بیان شد را برای سحر، داخل همان لیوان خالی شده میریخیتم.
راوی :
#جانباز_و_آزاده_عزیز
#کرامت_یزدانی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز و #جانبازان_معزز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
?
#شب_قدر
#شب_قدر
امشب شب قدر است،یقین میبخشی
بـا ذکـرِ«حسین» و اشک و آه آمده ام
#شب_قدر
#اللهم_الرزقنی_زیارته_کربلا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_صادق_عليه_السلام
#امام_صادق_عليه_السلام
سرنوشت (مُقَدَّر شدن)، در شب نوزدهم است
محكم ساختن، در شب بيست و يكم
امضا (حتمى سازى)، در شب بيست و سوم
التَّقديرُ في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ، والإبرامُ في لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ، وَالإِمضاءُ في لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ
? الكافی، جلد4، صفحه159
#شب_قدر