#فقط_برای_یک_یاالله...
#فقط_برای_یک_یاالله…
?علامه طباطبایی(ره) :
? ممکن است انسان گاهی از خدا غافل شود و خدا یک تب سخت ۴۰ روزه به او بدهد ؛ برای اینکه یکبار از ته دل بگوید ” #یا_الله “
خطرناڪ تر از عقرب
خطرناڪ تر از عقرب
عقربه های ساعتی است ڪه
بی یاد « خدا » بگذرد …
و هر کس
از یاد خدای خود دوری کند
خداوند به عذابی بسیار سخت
معذّبش میگرداند
سوره جن آیه 17
یا صاحب الزمان
?یا صاحب الزمان?
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
#به_نیابت_از
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده??
#دعای_فرج
بسم الله الرحــ?ــمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلااءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
???
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
???
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
?اللهم عجل لولیک الفرج?
آیت الله بهجت(ره) مےفرمایند:
?❣️
?آیت الله بهجت(ره) مےفرمایند:
در آخرالزمان این دعا را ڪہ دعاے تثبیت دین است را زیاد بخوانید:
✨یا اللّهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیم
یا مُقَلِّبَ القُلوب ثَبّتْ قَلبے عَلے دینک
تا دیر نشده، هر کاری میتوانید برای #ظهور بکنید
? تا دیر نشده، هر کاری میتوانید برای #ظهور بکنید ??
? آیت الله حائری شیرازی:
? هرکاری که به ذهنتان میآید در این دوره و زمانه، تا #ظهور نشده بکنید.
? جلوترها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] ظهور نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] ظهور شده [باشد]!
❓ چون بعد، [امام زمان علیه السلام] از ما میپرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟ چه چیزی به ایشان بگوییم؟
#پا_خروسی؛ #مسئله_اين_است!
? #پا_خروسی؛ #مسئله_اين_است!
?با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشم های میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه غلیظ تهرانی اش می شد به راحتی او را از بقیه بچه ها تشخیص داد. تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا می داد.
…اوایل که سر از گردانمان درآورد همه ازش واهمه داشتند! هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهای قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را به هم می زدند و نفس کش مى طلبيدند و نفس داری پیدا نمی شد.
اسمش «ولی» بود. عشق داشت که ما داش ولی صدایش بزنیم. خدایی اش لحظه ای از پا نمی شست. وقت و بی وقت چادر را جارو می زد، دور از چشم دیگران ظرفها را می شست و صدای دیگران را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا؟
یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی! اما تنها نقطه ضعفش که دادِ فرماندهان را در می آورد فقط و فقط پا مرغی نرفتنش بود. مانده بودیم که چرا از زیر این یکی کار در می رود!
تو ورزش و دویدن و کوه پیمایی با تجهیزات از همه جلو می زد. مثل قرقی هوا را می شکافت و چون تندبادی می دوید. تو عملیات قبلی دست خالی با یک سر نیزه دخل ده_دوازده عراقی را درآورده بود سالم و قبراق برگشته بود پیش ما.
تیربارش را هم پس از اینکه یک عراقی گردن کلفت را از قیافه انداخته و اوراق کرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیر پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولی!
آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت: «برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره جناب!»
….فرمانده با تعجب گفت: «یعنی چی؟» _آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟ بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم می رم! زدیم زیر خنده. تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: «پس لطفاً پاخروسی بروید!» داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتو عشق است!» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.