متنی زیبا از پرفسور سمیعی:
متنی زیبا از پرفسور سمیعی:
برای کسی که میفهمد،
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند، عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند، عذاب می دهند
مهم نیست که چه “مدرکی” دارید
مهم اینه که چه “درکی” دارید
مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ
میلِ ترکیبیِ بالایی دارند
کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید
ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست
پس وای بر جمعی که لب را
بی تامل وا کنند
چرا که کم داشتن و زیاد گفتن
مثلِ نداشتن و زیادخرج کردن است!
پس نگذارید زبانِ شما
از افکارتان جلو بزند!!!
پروفسور سمیعی???
???
#در_حیرتم_از_خلقت_آب
#در_حیرتم_از_خلقت_آب
اگر با درخت همنشین شود
آنرا شکوفا میکند ؛
اگر با آتش تماس بگیرد
آنرا خاموش میکند ؛
اگر با ناپاکی ها برخورد کند
آنرا تمیز میکند ؛
اگر با آرد هم آغوش شود
آنرا آماده طبخ میکند ؛
اگر با خورشید متفق شود
رنگین کمان ایجاد میشود ؛
ولی اگر تنها بماند
رفته رفته گنداب میگردد ؛
#دل_ما_نیز_بسان_آب_است
وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است
و در تنهایی مرده وگرفته است ؛
♡| “باهم” بودنهایمان را قدر بدانیم |♡
امشب دلم هی میرود در کوی زهرا از بس که دارد داغ صادق بوی زهرا
امشب دلم هی میرود در کوی زهرا
از بس که دارد داغ صادق بوی زهرا
?????
#حرف_حساب_مجردان
#حرف_حساب_مجردان
?واسطه ها نترسید!?
?حضرت محمد(ص):
?بهترين #وساطت اين است كه ميان دو نفر در امر #ازدواج واسطه شوى. ?
#كنز_العمّال_۶۴۹۲
#کلام_شهید
? #کلام_شهید
✍️ڪاری نڪنید ڪه لیاقت یاوری #امام_زمان (عج) را از دست بدهید،
تا می توانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید
و خود را در محضـر خـدا حس ڪنید ڪه اگر شما او را نمی بینید ،
#او شما را می بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است ،
و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نڪند …..
#نوجوان_پانزده_ساله
#پهلوان_بسیجی
#شهید_سعید_طوقانی
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاهم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت پنجاهم
وقتی تبريز می آمد ، كمتر توى جمع بزرگترها مى نشست….
بلند ميشد و بچه ها را سرگرم می كرد….
پسر من ، سه تا خواهر زاده ها و دختر خودش مدام روى سر و كولش بودند….
تقریبا به جز وقت نماز و کارهای بیرونش ، بقیه ی وقتی را که در خانه داشت صرف بچه ها می کرد آن هم تا حدی که ديگر بچه ها خسته مى شدند از بازی….
شديدا هیجان ایجاد می کرد در بچه ها….
يک بار پسر مرا گرفت گذاشت روى پتو ، بعد پتو را با كمک دامادمان دوتايى گرفتند و بچه را پرتاب كردند بالا تا جايى كه نزديک بود بخورد به سقف !!!
دو سه بار ديگر كه اين كار را تكرار كردند ، مادر بچه نتوانست تحمل كند و بلند شد از اتاق رفت بيرون….
وقتى محمودرضا ديد همسرم ناراحت شده ، دست از بازى كشيد .
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….