هرچه مهم است، تحریف میشود...
⭕️ هرچه مهم است، تحریف میشود…
? رجعت از جمله عناصر دينى است كه از دست تحريف در امان نمانده است. تحريفهاى رجعت كه در نوع خود متنوع و پيچيده اند، تأثير زيادى در تضعيف اين عقيدهی سازنده اسلامى داشته است.
? برخى از تحريف كنندگان، رجعت را يک امر غلوآميز جلوه دادهاند، تا از غلوآميز بودن آن بهرهبردارى کنند؛ برخى آن را تأويل كردهاند، تا با معناى ديگرى كه پيدا میكند، چيزى به عنوان رجعت وجود نداشته باشد؛ برخى ديگر آن را نامعقول جلوه دادهاند تا يک امر مردود تلقى شود و عدهاى با ايجاد برخى تحريفها، آن را به يک عنصر ضد دينى تبدیل کردهاند.
? تنوع و گستردگى اين تحريفها، خود نشان دهنده اهمیت رجعت است؛ زيرا تا چيزى اهميت نداشته باشد، مورد تحريف و بدل سازى قرار نمیگيرد. در پیامهای بعد به بررسی بعضی از این تحریفها میپردازیم.
#رجعت ٢۴
باور کنیم بزودی میمیریم...
?باور کنیم بزودی میمیریم…
✍️آیت الله بهجت (ره)
?آن چیزی که می تواند همه هوا و هوسها را یکجا ریشه کن کند ، و انسان را به تزکیه وتهذیب نفس برساند ، #یاد_مرگ است .
قال امـام علی علیه السلام:
❤️قال امـام علی علیه السلام:
شفاى دردهاى خود را از #قـــــرآن
بجوييد و در سختیها و گــــرفتاری
هايتان از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه
در آن، درمان بزرگترين دردهاست و
آن درد ڪفر و نفاق و انحـــراف و
گـــمراهى است.
هر ڪس ڪه قرآن در روز قـــيامت
برايش شفاعت كند، شفاعت میشود
و هر كس كه قرآن در روز قيـامت از
او شڪايت ڪند محڪوم میگردد.
?از خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه
#قسمتی_از_وصیت_نامه:
#قسمتی_از_وصیت_نامه:
من خیلی به حضرت زهرا (س) علاقه داشتم
طوری که هر وقت به فکرش می افتم اشکم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم که از خدا بخواد که از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق که وارد سپاه شدم برسم
شهادت شهادت شهادت
#شهید_مصطفی_صفری_تبار
#شهید_کمیل
#شهید_کمیل_صفری_تبار
تا مکتب جبهه خوب معنا نشود/
بار دگرآن روحيه پيدا نشود/
ياران به جامانده مواظب باشيد/
خون شهدا فرش ره ما نشود/
#قسمتی_از_وصیت_نامه:
#قسمتی_از_وصیت_نامه:
من خیلی به حضرت زهرا (س) علاقه داشتم
طوری که هر وقت به فکرش می افتم اشکم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم که از خدا بخواد که از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق که وارد سپاه شدم برسم
شهادت شهادت شهادت
#شهید_مصطفی_صفری_تبار
#شهید_کمیل
#شهید_کمیل_صفری_تبار
تا مکتب جبهه خوب معنا نشود/
بار دگرآن روحيه پيدا نشود/
ياران به جامانده مواظب باشيد/
خون شهدا فرش ره ما نشود/
گلوله خمپاره 60 در بازوی رزمنده رامسری‼️
? گلوله خمپاره 60 در بازوی رزمنده رامسری‼️
?فوری مقداری آذوقه تهیه کردیم و به اتفاق یکی از همرزمان، سوار بلم شدیم و به سمت سنگر یاسر به راه افتادیم. همین که از میان آب راه گذشتیم، ناگهان دریافتیم که انبوهی از نیزارها بر اثر اثابت گلوله خمپاره 60 دشمن، از بین رفته و سطح آب را گرفته اند. اندکی جلوتر رفتیم، سنگری بدون استتار نظرمان را جلب کرد؛ متوجه شدیم که آن سنگر، همان سنگر یاسر است که نیزارهای اطراف آن به دلیل آتش زیاد دشمن، از بین رفته است. کمی قایق را به طرف جلو راندیم، مشاهده کردیم دشمن از محل اولیه خود به طرف ما پیشروی کرده، موضع خود را تغییر داده و کاملاً بر سنگرهای ما مسلط شده است. ناچار غذا و آذوقه را در میان دو دستم قرار دادم و خود را به داخل آب انداختم. به برادری که قایق را هدایت می کرد، گفتم قایق را از دید دشمن استتار کن.
سپس شنا کنان خود را به سنگر کمین یاسر رساندم. دشمن دقیقاً محل سنگر را شناسایی کرده بود. گلوله هایی که به سوی این سنگر پرتاب می شد، به نزدیک سنگر اصابت می کرد. گرد و خاک حاصل از برخورد گلوله ها با کیسه های خاکی که در اطراف سنگر چیده شده بود، بچه ها را آزار می داد، به همین دلیل مظلومانه در گوشه سنگر کز کرده و فقط با ائمه معصومین راز و نیاز می کردند و از آن بزرگواران استمداد می طلبیدند. خود را به درون سوله رساندم و موقعیت شان را بررسی کردم. برای ارسال پیام و گزارش وضعیت به گروهان، از سوله بیرون رفتم و روی پل شناور(آکاسیف) نشستم. گوشی بیسیم را برداشتم و مشغول ارسال پیام شدم. دکمه گوشی را فشار دادم. (یاسر… یاسر…یاسر…علی) در همین حین، ناگهان شی سنگینی به شدت به دستم اثابت کرد و من را روی پل شناور کوفت.
بچه های داخل سنگر نیز بر اثر گلوله دیگری مجروح شده و دائم «حسین… حسین» می گفتند. چون مسئولیت آن ها را هم برعهده داشتم، جراحت خودم را فراموش کردم و به آنان گفتم: «ماندن در این سنگر خطرناک است، هر چه زودتر خودتان را به داخل آب بیاندازید و شناکنان از محل سنگر دور شوید.». آن ها هم همین کار را کردند. وقتی که می خواستم از جایم برخیزم و خود را به آب بیاندازم، ناگهان تیری به کمرم اصابت کرد و درد و سوزش آن سراسر وجودم را فراگرفت. اما با این اوصاف به درون آب پریدم اما متوجه شدم دست چپم قادر به حرکت کردن نیست. فکر کردم شاید دست چپم قطع شده! به هر حال حدود بیست متر از مسیر را با این وضعیت و به طور شناکنان پیمودم و خود را به همرزمانم رساندم.
به یکی از بچه ها گفتم: پل شناوری را بیاورد تا با استفاده از آن به طرف پاسگاه بروم. دو نفر از همرزمانم یعنی (ایرج) و (رکنی) پل شناور را از دیگر پل ها جدا کرده و آن را نزد من آوردند، ابتدا دست راستم را روی پل قرار دادم. هر چه تقلا کردم نتوانستم دست چپم را بلند کنم. بالاخره به کمک بچه ها توانستم خودم را بالا بکشم. روی پل نشستم و به دست مجروهم با دقت نگاه کردم. با کمال تعجب یک گلوله خمپاره 60 را در قسمتی از ساعدم مشاهده کردم! سر خود را برگرداندم و دیدم، سر گلوله خمپاره از پشت بازویم خارج شده است، در واقع گلوله خمپاره، ساعد و بازویم را به همدیگر دوخته بود. این صحنه عجیب، حتی برای خودم که تماشاگر آن بودم، باورکردنی نبود. سپس به چاشنی و ماسوله ی گلوله خیره شدم، فهمیدم هر دو به وسیله سوزن مربوطه، ضربه خورده و آماده انفجار هستند.
وحشت سراسر وجودم را فرا گفت. فوری به بچه ها گفتم: «از من دور بشید….!» همگی فاصله گرفتند. لحظه های بسیار سخت و نفس گیری بود و دلهره عجیبی بر من مستولی شده بود. هر لحظه احتمال داشت، تکه تکه شوم. بعد از حدود 3 ساعت، به قرارگاه خاتم الانبیا(ع) رسیدیم. در محل بهداری، همه کارکنان بهداری از ترس اینکه مبادا گلوله خمپاره منفجر شود، از من دور شدند. گلوله خمپاره حدود 9 ساعت در بازویم بود، تا اینکه بالاخره یکی از برادران تخریب چی سپاه را آوردند. آن برادر به طور دقیق گلوله را بررسی کرد اما جایی از گلوله را برای خنثی کردن نیافت. وی با حالت افسرده ای گفت: «متاسفم! هیچ کاری از دست من بر نمی آِید». در نهایت به دستور پزشکان، برای اقدام های بعدی وارد محل بهداری شدم. همه کارکنان دورم حلقه زده و با حال شگفت آوری به من خیره شدند. سپس عکس های متعددی از دستم که حاوی گلوله خمپاره بود، گرفتند.
بعد از این مرحله مرا بیهوش کردند. وقتی چشم باز کردم در کمال ناباوری، دست چپم را دیدم که هنوز سرجایش بود اما خبری از خمپاره نبود، به هرترتیب تلاش فداکارانه تیم پزشکی نتیجه داد و آقای دکترمهاجر و سایر همکارانش، بدون اینکه دستم را قطع کنند، در جریان یک عمل جراحی حساس و نفس گیر، خمپاره را از دستم خارج کردند و کلیه عصب های دستم که بر اثر اصابت گلوله خمپاره قطع شده بود، به همدیگر پیوند زدند.
? دوران #جنگ_تحمیلی