#مولانا
دل من رای تو دارد
سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم
غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت
دل من دام خیالت
گهر دیده نثار
کف دریای تو دارد
#مولانا
ﻫــــﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ...
ﻫــــﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ …
ﺑﺎ #ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻦ، ، ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻦ …
ﺣﺎﻣﯽ #ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺑﺎﺵ …
ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﺶ، ﻫﻮﺍﺵُ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ …
#ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺭﻭ بخندون ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ، ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﭘﯿﺶ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﭘُﺰﺕُ ﺑﺪﻩ، ﮐﯿﻒ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ …
#ﺑﺎﺑﺎﺕُ ﺑﻐﻞ ﮐﻦ، ﭼﺎﯾﯿﺶُ ﺗﻮ ﺑﺪﻩ ﺩﺳﺘﺶ، ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﮕﻪ، ﺑﺸﯿﻦ ﭘﺎﯼ ﺣﺮﻓﺶ، ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺶ …
#ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺍﮔﻪ ﺗﻨﻬﺎﺱ، ﺍﮔﻪ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ، ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣاﻧﯿﺘﻮﺭﺵ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺯ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ،ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﻠﺨﺎﺵ؛ ﺗﻮ
ﻫﻮﺍﺵُ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﺵ ﻧﺬﺍﺭ …
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ……….
ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ …?
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ‼️
حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
?? حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
?♂️آنجا كه علم فرار مىكند!?♂️
الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مىكند.
علم، عمل را فرامىخواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مىماند و الاّ كوچ مىكند.
آنجا كه علم فرار مىكند
?? حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
?♂️آنجا كه علم فرار مىكند!?♂️
الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مىكند.
علم، عمل را فرامىخواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مىماند و الاّ كوچ مىكند.
آنجا كه علم فرار مىكند
?? حکمت ۳۶۶ نهج البلاغه
?♂️آنجا كه علم فرار مىكند!?♂️
الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ; وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.
علم با عمل همراه است و هركس (به راستى) عالم باشد عمل مىكند.
علم، عمل را فرامىخواند اگر اجابت كرد و آمد، علم مىماند و الاّ كوچ مىكند.
و.
روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند.
پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم.
پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست)
پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟
پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ،
پادشاه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی.
پیر مرد:بله.
پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟
روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند.
پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم.
پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست)
پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟
پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ،
پادشاه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی.
پیر مرد:بله.
پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟
پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید .
بنا بر این و قتی که تمام شد ۀدیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!!
پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید .
بنا بر این و قتی که تمام شد ۀدیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!!