#راه_رسیدن_به_خدا
#راه_رسیدن_به_خدا
قرآن کریم می فرماید: هر خانه ای رو از دَرش وارد بشید. کنایه از اینکه هر کاری راهـی داره و بایـد از راهـش وارد بشـید. چـه در مـسـائل دنیـائی و چـه در مـسائل #معنـوی و آخـرتی . وَ أْتُـوا الْبُیُـوتَ مِـنْ أَبْوٰابِهٰا. به هر خانهای، ازدرِ آن خانه وارد شوید. سوره بقره آیه ۱۸۹
امام صـادق علیـه السـلام درباره ایـن آیه فرمـود: منظور از ایـن آیه ، این است که هـر کاری را از راهـش وارد شوید. تفسیر برهـان، جلد ۱، صفحه ۱۹۰. حالا اگه کسی میخواد به خدا برسه، به قرآن برسه ، به سعـادت برسـه ، راهـش چـیـه؟ #روایات زیادی از اهلبیت داریم که فرمودند نَحْنُ بَابُ اللهِ ، یعنی راهِ رسـیدن بـه خـدا ، ما اهلبیت هستیم
اصبغابننُباته گوید خدمت امیرالمومنین #علی_علیه_السلام نشـسـتـه بودیـم کـه یک نفر ازمعنای این آیه سوال کرد. مولا فرمود:
نَحْنُ الْبُیُـوتُ الَّتِی أَمَـرَ اللهُ أَنْ یُؤْتَی مِــنْ أَبْوَابِهَا وَنَحْنُ بَابُ اللهِ وَبُیُـوتُهُ الَّتِی یُؤْتَی مِنْهُ ، فَمَــنْ بَایَعَنَا وَ أَقَرَّ بِوَلَایَتِنَا فَقَـدْ أَتَی الْبُیُوتَ مِــنْ أَبْوَابِهَا وَ مَــنْ خَالَفَنَا وَ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا فَقَدْ أَتَی الْبُیُوتَ مِــنْ ظُهُورِهَا
ما اهلبیت آن خانه هایی هستیـم که خدا امـر کـرده است از درِ آن وارد شـویـد. ما اهلبیت #باب_الله هستیم. هر کـس با ما بیعت کند و به ولایت ما اقرار کند، از درِ این خانه وارد شده و هرکس مخالفت ما را کند ، و دیگـران را بر ما برتری دهد، به بیراهه رفته است. احتجاج الطبرسیّ ۱۲۱
#سه_سوال_سلطان
#سه_سوال_سلطان
سلطان به وزیرش گفت سه سوال میکنم فردا اگر جواب دادی، هستی وگرنه عزل میشوی . سـوال اول خدا چه می خورد؟ سـوال دوم خـدا چــه می پوشـد؟ سـوال سوم #خدا چه کار میکند؟
وزیر غلامی دانا و زیـرک داشت. به غلام گفت سلطان جـواب ایـن سه سـوال را از مـن خـواسته و اگـر جـواب ندهــم برکنار می شـوم. غــلام گــفت جواب هـر سه را میـدانم اما دو جواب را الان می گویم و سومی را فردا…
اما خـدا چه میخورد؟ خداوند #غم بنده هایش را میخورد. اینکه چه می پوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را میپوشد اما پاسخ سوم رااجازه دهید فردا بگویم
وزیر به همـراه غلام نــزد سلطان رفت و دو سوال اول را جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گــفتی یا از کـسی پرسیــدی؟ وزیر گفت ایــن غــلام مــن انسـان #فهمیده ایست. جــواب ها را او داده . گــفت پـس لباس وزارت را در بیــاور و به ایــن غـلام بده، غلام هــم لبـاس نــوکری را درآورد و بـه وزیر داد.
وزیــر به غلام گفت جــواب سـوال سوم چه شـد؟ #غلام گفت آیا هنــوز نفهمیدی خـدا چه کار می کند؟ خـدا در یک لحظه غلام راوزیر میکند و وزیر را غلام میکند
#نماز_میت
#نماز_میت
از طـرف پرسیـدنـد: از بیـن نمـازها کـدام #نماز را بیشتـر دوست داری؟ گـفت نماز میّت را
گفتندچطور؟ گفت چون وضو نمیخواهد كـفش ها را لازم نیست در بیاوریـم ، اگر چیـزی هم نخوانیم موردی ندارد ، رکوع و #سجده نـدارد ، تـازه یـک رکــعت هـم بیشتر نیست و زود هــم تمام می شود ، مهـم تر این که بعـدش هم غذا می دهند دلتون شاد به حق مولا علی علیه السلام
#خود_را_مسخره_نکنیم
#خود_را_مسخره_نکنیم
امـام رضـا علیه السـلام میفـرمایـد شـش چیز بدون شش چیز دیگر مسخره است: اول هرکس بازبان #استغفار کند ولى در قلب استغفار نکند، خود را مسخره کرده است
دوم هرکس از خدا توفیق بخواهـد ولـی کوشش ننمایـد ، خود را #مسخره کـرده است سـوم هـرکس هوشیارى و احتیاط درزندگى بطلبدولى بىمبالاتى کند، خود را مسخره نموده است
چهارم هر کس از خـدا بهشت بخواهـد و بر #مشکلات صبر نکند ، خود را مسخره کـرده است. پنجـم هرکس از آتـش جهنم بـه خـدا پنـاه بـبـرد ولـى خـواسـتـه هـاى نامشـروع دنیـا را تـرک ننمـایـد ، خـود را مسخـره نموده است
ششـم هـرکـس به #یاد_خـدا باشـد ولـى سـرعت بـراى دیـدارش نگـیـرد ، خـود را مسخره کرده است. بحارالانوار ، جلد ۷۸ صفحه ۳۵۶
#چرا_قرآن_عربی_است؟
#چرا_قرآن_عربی_است؟!
مـریـض روی تـخت بیمارستـان مشـغـول خواندن قرآن کریم بود. دکتر که مسلمان نبود آمد و به او گفت: اینها که عربیست تـو هـم #عربی نمی دانی ، پـس برای تو فایده ای ندارد
مـریـض رو به دکتـر گـفت : همانطـور که شمـا نسخه به زبان انگلیسی مینویسی و ما نمی فهمیـم ؛ ولی چـون ما به آن عمل میکنیم برای ما فایـده دارد #قرآن_کریم هم همینطـور است . آن دکتـر هم جواب خود را گرفت و ساکت شد
#کفاش_و_کیسه_زر
#کفاش_و_کیسه_زر
پیرمـردی بود که از راه کفاشی گـذر عمر میکرد. او همیشه شادمـان آواز میخواند و کفش وصله میزد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خـویـش باز می گشت. در نـزدیکی بساط #کفاش ،حجره تاجری ثـروتمـنـد و عُنُقـی بـود ؛ تـاجــر از آوازه خـوانی های کـفاش خـسته و کلافـه شـد
یک روز از کفاش پرسید درآمـد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سـمت کفاش انـداخت و گـفت بیـا ایـن از درآمـد همـه ی عمـر کار کردنت هم بیشتراست! برو خانه وراحت زنـدگی کـن . #آواز خـواندنت مـرا کلافه کرده…
کـفاش کیسه را برداشت و نزد همسـرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پـول چـه کنند . از تـرس دزد شـب ها خواب نداشتند ، از فـکر این که مبـادا آن پول را از دست بدهند #آرامش نداشتند خلاصـه تمام فکـر و ذکـرشـان شـده بـود مواظبت از آن کیسه زر…
پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و به نزد تاجـر رفت. کیسه زر را به تاجر داد و گـفـت : بیا! سکه هایت را بگـیـر و آرامشم را پس بده.