#جاده_رمضان ۲۸
#جاده_رمضان ۲۸
باطن این ماه عسل،فقط یــه نفـــر بود! یه نفر که راه آسمـونو خوب بلده.چقدر باهاش، رفیق شدی؟چقدر دستاتو بهش رسوندی و ازش کمک خواستی؟هنوز هم دیر نشده،خودتو
برسون!
استادمحمدشجاعی
#الهی_شکرت❤️
امام على (عليه السلام)
☀️ امام على (عليه السلام)❣️ :
✨هر كه سخن بسيار گويد،
خطايش بسيار شود
و هر كه بسيار خطا كند،
شرم و حيايش كم شود
و هر كه كم شرم و حيا شود،
پارسايى اش كاهش يابد
و هر كه پارسايى اش كم شود،
دلش بميرد
و هر كه دلش بميرد، به آتش رود.
?نهج البلاغه
#مناجات_رمضان ۲۸
#مناجات_رمضان ۲۸
چه رازیست؟میانِ خلوتِ شـب و حضور تو در لابلای دستانِ من!میدانی؟ سکوت نیمه شب صدای نفسهای تو را نزدیکتر میکند!من آموختم مناجات نیمه شب
کلید ملاقات با خــداست!
#خدایا_عاشقتم
سلام محبوبم امام زمانم
???✨?✨???
سلام محبوبم امام زمانم ❤️
تمامِعالم
[تو]راصدامیزند
نمی آیی؟
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
#دلنوشته_رمضان
#دلنوشته_رمضان
قلبــم…بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است. و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند .️چه کنــــم…؟ بی سحرهای روشـــن بی زمزمه های ابوحـــمزه؟ بی اشکهای افتتــــاح؟ نـــرو از خانه ما، دلبـــرم! من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود .️نـــرو از خانه مـا، بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است بمـــان! مــن، بی تـــو….فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا
استادمحمدشجاعی
#الهی_العفو_معبود_من
#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت بیست و هشتم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت بیست و هشتم
✨به یاد شهید دوست و همرزم محمودرضا
✨شهید مرتضی مسیب زاده
سال ۸۳ یا ۸۴ رفته بودم دیدن محمودرضا. توی دانشکده. مرتضی را اولین بار آنجا با محمودرضا و جمع باصفای پاسداران در حال آموزش نیروی قدس دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما یکهو بلند شد و گفت: #شش_گوشه…. شش گوشه… شش گوشه کو؟!
رفت و پوستر بزرگی از تصویر ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی و با شش گوشه.
بعد از شهادت محمودرضا….
حاج مرتضی باهام تماس گرفت و یکی از لباس های محمودرضا را یادگاری خواست….
با شرمندگی گفتم چیزی از لباس های محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباس ها شد….
برایش نمی توانستم بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم….
گرمکن ورزشی محمودرضا را می خواست و به یکی از عکس هایش اشاره میکرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمىدانم چرا آنرا می خواست….
قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچ وقت نشد. حالا منم که باید بروم و از لباس های یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم…. شهادتت مبارک برادر!
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….