#تکرار_تاریخ
#تکرار_تاریخ?
گاهی #چــادرم خاکی میشود…
چـــادرمشکی ام? ♥️
از درودیوار شهر #خاکی میشود…
ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود…? ازحرفهایِ #سیاه خاکی میشود…?
و گاهی هم از #لگدزدن عده ای به ظاهر روشنفکر
چــادرم رامیشویم تاغبارشهر را از رویش پاک کنم…⛄️
تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم… چادرم که #خاکی میشود….
روضه ی مادر(س)میخوانم…. باهمه یِ این حرفها، #چــادرِ خاکی ام را باتمام وجودم، دوست دارم…? ♥️
وآن را با افتخار، برسرمیکنم،? بیادِ #چــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه… ??
#چادرانه…
#دلنوشته_خاص
#داعشی_های_وطنی
رفیق شهیدم
❣️رفیق شهیدم
چفیه ات را از سر شانه تکانی بدهی
دل ما مثل دلت #پاک و #حسینی می شود.
✍️ خاطره از مادر شهید:
? ارتباط خاصی با #شهدای_گمنام علی الخصوص شهید هادی داشت و با کتاب #سلام_بر_ابراهیم خیلی مانوس بود.
?دائم از شهادت می گفت و کتاب هایی که در مورد #مادران_شهدا بودند برام می خرید تا مطالعه کنم. انگار دوست داشت ذهنم رو آماده کنه.
#شهید_حسین_ولایتی_فر?
#شهید_حادثه_تروریستی_رژه_اهواز
#عاشقانہ_شــہدا
#عاشقانہ_شــہدا ?
سـر سـفـره عـقـد ? ، نشـستـہ بودیـم کنـار هـم؛ بوےعطرش☺️ همہ اتـاق را پـر کـرده بود!?
بـلــہ را کـہ گفتـم،? سـرش را آورد زیـر گـوشم،
خیلــے آرام و آهستہ گفت:
تو همـوݧ کسـے هستـے کہ مےخـواستم??
نـگـاهـش کـردم و از تـہ دل خـنـدیـدم??
دستـم را گـذاشـتم روے حلقہ? ازدواجماݧ، چـشـم دوخـتـم بہ قرآݧ سـفـره عـقـد ☺️و از خـدا طلـب خوشبختـے? کـردم…???
#شهید_جواد_فکورے ?
#ڪـــــلامشهـــــید شهیـد سـردار ناصـر بهداشت:
#ڪـــــلامشهـــــید
شهیـد سـردار ناصـر بهداشت:
?آنانڪه برای #جهاد در راه خدا قيام
نڪنند و برای دفـــاع از حق سستی
کنند بايد بدانند که موجبات ضـلالت
دنـــيوی و شقاوت اخروی خويش را
پـــديد آورده اند.
#ڪلام_شہید«انتظار يعنے؛
#ڪلام_شہید❣️
«انتظار يعنے؛ حرڪت ،
انتظار يعنے؛ ايثار، يعني خون؛
انتظار يعنے؛ ادامہ دادن راه شهيدان،
انتظار براے اين است ڪہ انسان در سكون
آب گنديده نباشد،
انتظار خيمہ ے خروشان است و درياے مواج.»
? #سردارشهید_حاجحسین_بصیر
⇦ولادت: ۱۳۳۲/۱۰/۱۶
⇦شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲
⇦محل شهادت:ارتفاعات ماووت
(عملیات کربلای ۱۰)
#بــربــال_سخــــــن
#بــربــال_سخــــــن?
?《آرزو داشتم خداوند فرزند پسري به من بدهد تا اسم او را داود (خوش صدا) بگذارم و مداح اهل بيت(ع) شود.》
? داود در خانه امام حسين(ع) تربيت شد. زيرا از همان بچگي وقتي پشت دسته عزاداريها نوحه خواني ميكردم او در گهواره علي اصغر همراهم بود. مداح بيادعا و مظلومي بود. بيشتر دعا ميخواند و فكر كنم به اندازه موهاي سرش زيارت عاشورا را خوانده بود.
? از طفوليت به حرام و حلال توجه داشت. اگر صداي موسيقي بلند ميشد ميرفت و آن را خاموش ميكرد. اما اگر صداي نوحه و مداحي بلند بود كامل گوش ميداد. فرزندان برادرم بعد از فوت برادرم در منزل ما بزرگ شدند و داود براي اينكه دل آنها را نشكند به زبان آنها مرا عمو صدا ميكرد.
? اينقدر خوب بود كه حتي براي دشمنش بد نميخواست. اگر كسي او را ناراحت ميكرد به جاي تلافي و نفرين برايش دعا ميكرد كه خدا هدايتش كند. براي پدر و مادر احترام خاصي قائل بود. اگر از دست ما ناراحت ميشد جسارت نميكرد.
?شايد اين حسن اخلاقش از شيري باشد كه مادرش با وضو به او ميداد. من به خاطر شغل نظاميام مدام در مأموريت بودم. به همين دليل خيلي كنار هم نبوديم اما در همان مدت كوتاه بودنم سعي ميكردم بيشتر وقتم را با خانواده بگذرانم.
?يادم است وقتي من از مأموريت برميگشتم، داود غريبي و گريه ميكرد اما دوباره كه ميخواستم به مأموريت بروم اينبار به خاطر رفتنم گريه ميكرد.
*(راوےپــــدرشھیــــد)*
?شهيد مدافع حرم
#داوود_نریمیسا