#سلام_مولا_جانم
#سلام_مولا_جانم ❣
مولا جان یا مهدی
همه تو را
یوسف ِفاطمه خطاب میڪنند
اما تو آن یعقوبِ منتظر هستی….
ڪه یوسفهایت
را یڪ به یڪ گرگِ غفلت میدرد?
و همچنان مصر وجودت بی عزیز مانده است …
السلام علیڪ ایها الغریب ✋
#فرج_مولا_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
يكي از خوبان و فضلاي با تقوا و اهل معناي حوزه علميه قم ميگفت:
يكي از خوبان و فضلاي با تقوا و اهل معناي حوزه علميه قم ميگفت:
طلبهاي نوجوان بودم و همراه برادر كوچكترم از روستاي خود، براي تحصيل به حوزه علميه قم آمده بوديم. در آن زمان من و برادرم در يكي از حجرههاي مدرسه فيضيه ساكن بوديم.
من از كودكي روضهخواني را از پدرم ياد گرفته بودم و در روستاي خودمان براي مردم نوحه و روضه ميخواندم. اين روضه خوانيها در قم نيز ادامه پيدا كرد و با آنكه طلبهاي مبتدي و نوجوان بودم، بعضيها از اين روضههاي من خوششان آمده بود و مبالغي نيز به من پرداخت ميكردند. من هم با توجه به درآمدهاي روضهخواني و همچنين با توجه به كمكهايي كه پدرمان براي ما ميفرستاد، تصميم گرفته بودم از پول و شهريه حوزه استفاده نكنم.
مدتي گذشت و من يك روز از قصد و نيتم در روضه خواني و از اينكه تا آن زمان براي روضه خواندن پول گرفتهام، بسيار پشيمان و ناراحت شده بودم. احساس ميكردم ديگر نبايد براي روضه خواندن، پولي قبول كنم و فقط و فقط بايد براي امام حسينعليه السلام روضه بخوانم. اين تصميم كه بر گرفته از شور و حال و هواي نوجواني و جواني بود، فوري به اجرا درآمد!
مدتها بعد، براي پدرمان مشكلاتي به وجود آمد و كمكهاي پدرمان نيز رفته رفته كمتر و كمتر شد.
ما به شدت در تنگنا و سختي افتاده بوديم و اوضاع و احوال ما روز به روز سختتر و سختتر ميشد. عاقبت اين مشكلات و سختيها ما را مجبور كرد تا با دعايي خاص به امام زمانعليه السلام متوسل شويم.
ما طلبههايي روستايي و ساده بوديم و اين سادگي سبب شده بود تا ما با آن توسل فقط خوراكيها و چيزهاي مورد نيازمان را بخواهيم. ما با آن سادگي و حال و هواي خاصي كه داشتيم فقط مقداري معين آرد، گوشت، روغن، نمك، قند و اين طور چيزها را از ساحت مقدس امام زمانعليه السلام خواسته بوديم!
من به برادرم كه از من كم سن و سالتر بود تاكيد كرده بودم هيچكس نبايد از اين وضعيت و از اين توسل با خبر شود ما هر روز در و پنجرههاي حجره را ميبستيم و به دعا و توسل مشغول ميشديم.
روزهاي زيادي گذشت و ما هر روز با شكمهاي گرسنه، در خلوت و به دور از چشمهاي دوستان و طلبههاي مدرسه براي دست يافتن به آن احتياجات و خوراكيهابه امام زمان حضرت بقيه الله الاعظمعليه السلام متوسل ميشديم تا اينكه يك روز در حال توسل ديديم در ميزنند!
رفتيم در را باز كرديم. آقايي غريبه و ناآشنا در جلوي حجره ما ايستاده بود. هيچ يك از ما تا آن روز آن آقا را نديده بوديم. محاسني جوگندمي مايل به سفيدي و قيافهاي بسيار مهربان و دلنشين داشت؛ عرق چيني بر سر و عبايي نيز بر دوشش بود.
بعد از سلام و عليك، به يك باره عباي او كنار رفت و ما را به شدت متحير كرد. آن پيرمرد در زير عبايش كيسهاي در دست داشت. در آن، همان خوراكيهايي بود كه ما از امام زمانعليه السلام طلب كرده بوديم! آن پيرمرد آن بنده صالح و با تقواي خدا آن كيسه را به سوي من گرفت و با يك صفا و لبخندي بسيار معنادار و نافذ گفت:
«آدم كه از امام زمانشعليه السلام اين چيزها را كه طلب نميكند… آدم بايد از امام زمانشعليه السلام فقط خود آن حضرت را بخواهد…»
آن پيرمرد، همان حاج آقا فخر تهراني بود و اين چنين شد كه من با حاج آقا فخر آشنا شدم. در آن زمان ايشان هنوز در تهران ساكن بود و فقط براي زيارت حضرت معصومهعليها السلام و مسجد مقدس جمكران به قم رفت و آمد داشت.
يكي از خوبان و فضلاي با تقوا و اهل معناي حوزه علميه قم ميگفت:
يكي از خوبان و فضلاي با تقوا و اهل معناي حوزه علميه قم ميگفت:
طلبهاي نوجوان بودم و همراه برادر كوچكترم از روستاي خود، براي تحصيل به حوزه علميه قم آمده بوديم. در آن زمان من و برادرم در يكي از حجرههاي مدرسه فيضيه ساكن بوديم.
من از كودكي روضهخواني را از پدرم ياد گرفته بودم و در روستاي خودمان براي مردم نوحه و روضه ميخواندم. اين روضه خوانيها در قم نيز ادامه پيدا كرد و با آنكه طلبهاي مبتدي و نوجوان بودم، بعضيها از اين روضههاي من خوششان آمده بود و مبالغي نيز به من پرداخت ميكردند. من هم با توجه به درآمدهاي روضهخواني و همچنين با توجه به كمكهايي كه پدرمان براي ما ميفرستاد، تصميم گرفته بودم از پول و شهريه حوزه استفاده نكنم.
مدتي گذشت و من يك روز از قصد و نيتم در روضه خواني و از اينكه تا آن زمان براي روضه خواندن پول گرفتهام، بسيار پشيمان و ناراحت شده بودم. احساس ميكردم ديگر نبايد براي روضه خواندن، پولي قبول كنم و فقط و فقط بايد براي امام حسينعليه السلام روضه بخوانم. اين تصميم كه بر گرفته از شور و حال و هواي نوجواني و جواني بود، فوري به اجرا درآمد!
مدتها بعد، براي پدرمان مشكلاتي به وجود آمد و كمكهاي پدرمان نيز رفته رفته كمتر و كمتر شد.
ما به شدت در تنگنا و سختي افتاده بوديم و اوضاع و احوال ما روز به روز سختتر و سختتر ميشد. عاقبت اين مشكلات و سختيها ما را مجبور كرد تا با دعايي خاص به امام زمانعليه السلام متوسل شويم.
ما طلبههايي روستايي و ساده بوديم و اين سادگي سبب شده بود تا ما با آن توسل فقط خوراكيها و چيزهاي مورد نيازمان را بخواهيم. ما با آن سادگي و حال و هواي خاصي كه داشتيم فقط مقداري معين آرد، گوشت، روغن، نمك، قند و اين طور چيزها را از ساحت مقدس امام زمانعليه السلام خواسته بوديم!
من به برادرم كه از من كم سن و سالتر بود تاكيد كرده بودم هيچكس نبايد از اين وضعيت و از اين توسل با خبر شود ما هر روز در و پنجرههاي حجره را ميبستيم و به دعا و توسل مشغول ميشديم.
روزهاي زيادي گذشت و ما هر روز با شكمهاي گرسنه، در خلوت و به دور از چشمهاي دوستان و طلبههاي مدرسه براي دست يافتن به آن احتياجات و خوراكيهابه امام زمان حضرت بقيه الله الاعظمعليه السلام متوسل ميشديم تا اينكه يك روز در حال توسل ديديم در ميزنند!
رفتيم در را باز كرديم. آقايي غريبه و ناآشنا در جلوي حجره ما ايستاده بود. هيچ يك از ما تا آن روز آن آقا را نديده بوديم. محاسني جوگندمي مايل به سفيدي و قيافهاي بسيار مهربان و دلنشين داشت؛ عرق چيني بر سر و عبايي نيز بر دوشش بود.
بعد از سلام و عليك، به يك باره عباي او كنار رفت و ما را به شدت متحير كرد. آن پيرمرد در زير عبايش كيسهاي در دست داشت. در آن، همان خوراكيهايي بود كه ما از امام زمانعليه السلام طلب كرده بوديم! آن پيرمرد آن بنده صالح و با تقواي خدا آن كيسه را به سوي من گرفت و با يك صفا و لبخندي بسيار معنادار و نافذ گفت:
«آدم كه از امام زمانشعليه السلام اين چيزها را كه طلب نميكند… آدم بايد از امام زمانشعليه السلام فقط خود آن حضرت را بخواهد…»
آن پيرمرد، همان حاج آقا فخر تهراني بود و اين چنين شد كه من با حاج آقا فخر آشنا شدم. در آن زمان ايشان هنوز در تهران ساكن بود و فقط براي زيارت حضرت معصومهعليها السلام و مسجد مقدس جمكران به قم رفت و آمد داشت.
#حدیث_قدسی
#حدیث_قدسی
مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ…
هر کس که مرا طلب کند مرا می یابد و هر کس که مرا یافت مرا می شناسد وکسی که مرا شناخت عاشقشم می شود و کسی که عاشقم شود عاشقش میشوم و کسی که عاشقش شوم او را می کشم(شهیدش می کنم) و کسی که او را بکشم دیه او بر من است و کسی که دیه او بر من است ،خودم خون بهای او می شوم…
?کلیات احادیث قدسی؛شیخ حرعاملی
#حدیث_قدسی
#حدیث_قدسی
مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ…
هر کس که مرا طلب کند مرا می یابد و هر کس که مرا یافت مرا می شناسد وکسی که مرا شناخت عاشقشم می شود و کسی که عاشقم شود عاشقش میشوم و کسی که عاشقش شوم او را می کشم(شهیدش می کنم) و کسی که او را بکشم دیه او بر من است و کسی که دیه او بر من است ،خودم خون بهای او می شوم…
?کلیات احادیث قدسی؛شیخ حرعاملی
به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمى شنيدم امام صادق (عليه السلام) مى فرمود:
به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمى
شنيدم امام صادق (عليه السلام) مى فرمود:
« صاحب الامر را غيبتى است كه ناچار به وقوع مى پيوندد كه هر باطل انديشى در آن شك مى كند »
عرض كردم: فدايت شوم، براى چه؟
فرمود: « به سبب چيزى كه اجازه نداريم آن را براى شما فاش سازيم » .
عرض كردم: پس، حكمت غيبت او چيست؟
فرمود: « حكمت غيبت او همان حكمت غيبت حجّتهاى الهى پيش از اوست . حكمت آن فقط پس از ظهور او معلوم خواهد شد ……… غيبت ، امرى از ( امور ) خداست و رازى از رازهاى خدا و غيبى از غيب خدا. وقتى دانستيم كه خداوند عزّ و جلّ حكيم است، تصديق مى كنيم كه همه كارهاى او از روى حكمت است هر چند راز حكيمانه بودن آنها بر ما معلوم نباشد » .
? كمال الدين : 482 / 11