مواظب خودت باش
?????
❣مواظب خودت باش
??معنی این جمله این نیست که از خودت مواظبت کن!
??معنیش این است که هیچکس به اندازه خودت
نمیتونه بهت صدمه بزنه!
??تحقیقات نشان داده که بیشترین عامل بیماری ها،
سختی ها، مشکلات و ناکامی های انسان ها خود آنها هستند. . .
?? اگر دوست دارید بعد از سالها زندگی زمانی که برمیگردید و به منظره گذشته خود نگاه میکنید
تصویری زیبا و خاطراتی پر از خرسندی ببینید اینها را به هم پیوند بزنید:
??تصمیم را با تحقیق
هوس را با عقل
عصبانیت را با صبر
انتقام را با فراموشی
عبادت را با بی توقعی
خدمت به خلق را با گمنامی
و در آخر قلبت را با خدا پیوند بزن.
??مواظب خودت باش. خیلی مواظب خودت باش …
❣تدبر
❣تدبر
??ناامید نشویداز لبخند تمسخر دیگران , به شکل زیبا پاسخ دهید , هر کار خوبی را که میدانید درست است خوب انجام دهید تا زمانی که زنده هستید
??ويَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ﴿۳۸﴾هود
??و [نوح] کشتی را می ساخت و هرگاه گروهی از [اشراف و سرانِ] قومش بر او عبور می کردند، او را به مسخره می گرفتند. گفت: اگر شما ما را مسخره می کنید، مسلماً ما هم شما را [به هنگام پدید آمدن توفان] همان گونه که ما را مسخره می کنید، مسخره خواهیم کرد
اولین روز ماه مبارک رمضان دوشنبه ۹۸/۲/۱۶ میباشد
اولین روز
ماه مبارک رمضان
دوشنبه ۹۸/۲/۱۶ میباشد
پیامبر اکرم میفرماید:
هرکس خبرماه مبارک
رمضان رابه دیگران خبر بدهد
آتش جهنم برایش حرام میشود
پیشاپیش ماه
زیباے رمضان مبارک باد ?
امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
? امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام:
خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و جلوى زياده گويى خود را بگيرد.
طُوبى لِمَن أنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ و أمسَكَ الفَضلَ مِن كلامِهِ
?ميزان الحكمه جلد12 صفحه371
قبر و تنهای
✅قبر و تنهای
خواب بودم، خواب ديدم مرده ام
بي نهايت خسته و افسرده ام
تا ميان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روي من خروارها از خاک بود
واي، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زير سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پيش، حرفي راند و رفت
سوره ي حمدي برايم خواند و رفت
خسته بودم هيچ کس يارم نشد
زان ميان يک تن خريدارم نشد
نه رفيقي، نه شفيقي، نه کسي
ترس بود و وحشت و دلواپسي
ناله مي کردم وليکن بي جواب
تشنه بودم، در پي يک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تيره شد در پيش چشمانم فلک
يک ملک گفتا: بگو دين تو چيست؟
ديگري فرياد زد: رب تو کيست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعي تا گويم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگين
رفت بالا گرزهاي آتشين
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار ديگر با غضب پرسش نمود:
اي گنه کار سيه دل، بسته پر
نام اربابان خود يک يک ببر
گوئيا لب ها به هم چسبيده بود
گوش گويا نامشان نشنيده بود
نامهاي خوبشان از ياد رفت
واي، سعي و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم ميشد سرخ و زرد
بار ديگر بر سرم فرياد کرد:
در ميان عمر خود کن جستجو
کارهاي نيک و زشتت را بگو
هر چه مي کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهاي زشت من بسيار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره اي جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بي تاب شد
چون ملائک نا اميد از من شدند
حرف آخر را چنين با من زدند:
عمر خود را اي جوان کردي تباه
نامه اعمال تو باشد سياه
ما که ماموران حق داوريم
پس تو را سوي جهنم مي بريم
ديگر آنجا عذر خواهي دير بود
دست و پايم بسته در زنجير بود
نا اميد از هرکجا و دل فکار
مي کشيدندم به خِفّت سوي نار
?خداوندا گناهان مارا ببخشش
آمین
#داستان_کوتاه_آموزنده
#داستان_کوتاه_آموزنده
✨?ماه رمضان سال 1329بود و من جوان بودم و در مزرعه توتون مشغول برداشت توتون بودیم. اربابی داشتیم که پیش ما بساط منقل را در باغ برپا میکرد و در پیش چشم ما کارگران که روزه بودیم؛ کباب دود میکرد و مشروب میخورد و میگفت: هر کس از شما در ماه رمضان روزه نگیرد، کباب ناهار مهمان من است.
✨?سیفالله اصلاً اعتقادی به دین و قیامت نداشت و کاری جز تمسخر ما نداشت. وقتی مست میشد و شیطان کمکحالِ فکرش، کنایههایش نیشدارتر میشد.
روزی به او گفتم: آقا سیفالله روزه نمیگیری نگیر، جلوی ما روزهخواری میکنی مشکل نیست، ولی روزه را مسخره نکن.
✨?سیفالله برخاست و با حالت تمسخر عجیبی درحالی که از مستی تلو تلو میخورد، چوبی به دست گرفت و در حال دویدن به این طرف و آن طرف گفت: روزه کجاست نشانم بده، میخواهم بگیرم تا شما را از شرش راحت کنم!!!!
✨?20 سال از این داستان گذشت، من تهران رفتم. روزی کنار ترمینال جنوب قصد کردم کبابی بخورم. وارد مغازه کبابی شدم. دیدم بیرون مغازه پیرمرد ژولیدهای کلاه بر سرش کشیده و مانده نانهای کباب را میخورد.
نزدیک رفتم دیدم سیفالله است. گفتم: مرا میشناسی؟ گفت: نه. گفتم: من فلانی هستم یادت است روزی روزه میخوردی، گفتم: روزه بگیر، برخاستی روزه را بگیری نتوانستی؟ بدان آن روز تو موفق نشدی روزه را بگیری و دستگیر کنی، ولی امروز میبینم روزه، خوب تو را دو دستی گرفته!!! (دستگیرت کرده و بدبخت شدهای)