گریه امیرالمؤمنین ؟!
?گریه امیرالمؤمنین ؟!
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
?مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست… سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
منبع.الکافی
#شعر_مهدوی
#شعر_مهدوی
???
یادمان باشد که حضرت زهرا پیر شد..
یادمان باشد علی زنجیر شد…
یادمان باشد که پهلویی شکست…
حیدر از غم ها گلویش پینه بست..
یادمان باشد جگر خون شد حسن…
یادمان باشد حسین شد بی کفن…
یادمان باشد چه زینب می کشید…
پیش چشمانش رقیه پر کشید…
یادمان باشد علی اکبر چه شد…
روی تیغ و نیزه رأس بچه شد…
یادمان باشد علی بن الحسین…
اشکها می ریخت از داغ حسین…
یادمان باشد که باقر شیعه را…
خون دلها خورد تا کردش به پا…
یادمان باشد قیام شیعیان…
شد به دست حضرت صادق عیان…
یادمان باشد که کاظم شد اسیر…
شد رضا دور از دیارش مستجیر…
یادمان باشد جواد و غربتش…
حضرت هادی و هتک حرمتش…
یادمان باشد امام عسگری…
شد اسیر پادگان و لشگری…
این همه یادآوری دانی چرا؟
تا بگویم جمله های زیر را:
یادمان باشد دگر صاحب زمان…
کفر نعمت های ما کردش نهان…
یوسف زهرا اگر در هجرت است…
از گناه ماست گر در غیبت است…
ای مسلمان! مهدی ات را درک کن…
هر چه آقا خوش ندارد ترک کن..
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
گریه امیرالمؤمنین ؟!
?گریه امیرالمؤمنین ؟!
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
?مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست… سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
منبع.الکافی
#شعر_مهدوی
#شعر_مهدوی
???
یادمان باشد که حضرت زهرا پیر شد..
یادمان باشد علی زنجیر شد…
یادمان باشد که پهلویی شکست…
حیدر از غم ها گلویش پینه بست..
یادمان باشد جگر خون شد حسن…
یادمان باشد حسین شد بی کفن…
یادمان باشد چه زینب می کشید…
پیش چشمانش رقیه پر کشید…
یادمان باشد علی اکبر چه شد…
روی تیغ و نیزه رأس بچه شد…
یادمان باشد علی بن الحسین…
اشکها می ریخت از داغ حسین…
یادمان باشد که باقر شیعه را…
خون دلها خورد تا کردش به پا…
یادمان باشد قیام شیعیان…
شد به دست حضرت صادق عیان…
یادمان باشد که کاظم شد اسیر…
شد رضا دور از دیارش مستجیر…
یادمان باشد جواد و غربتش…
حضرت هادی و هتک حرمتش…
یادمان باشد امام عسگری…
شد اسیر پادگان و لشگری…
این همه یادآوری دانی چرا؟
تا بگویم جمله های زیر را:
یادمان باشد دگر صاحب زمان…
کفر نعمت های ما کردش نهان…
یوسف زهرا اگر در هجرت است…
از گناه ماست گر در غیبت است…
ای مسلمان! مهدی ات را درک کن…
هر چه آقا خوش ندارد ترک کن..
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
گریه امیرالمؤمنین ؟!
?گریه امیرالمؤمنین ؟!
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
?مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست… سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
منبع.الکافی
#شعر_مهدوی
#شعر_مهدوی
???
یادمان باشد که حضرت زهرا پیر شد..
یادمان باشد علی زنجیر شد…
یادمان باشد که پهلویی شکست…
حیدر از غم ها گلویش پینه بست..
یادمان باشد جگر خون شد حسن…
یادمان باشد حسین شد بی کفن…
یادمان باشد چه زینب می کشید…
پیش چشمانش رقیه پر کشید…
یادمان باشد علی اکبر چه شد…
روی تیغ و نیزه رأس بچه شد…
یادمان باشد علی بن الحسین…
اشکها می ریخت از داغ حسین…
یادمان باشد که باقر شیعه را…
خون دلها خورد تا کردش به پا…
یادمان باشد قیام شیعیان…
شد به دست حضرت صادق عیان…
یادمان باشد که کاظم شد اسیر…
شد رضا دور از دیارش مستجیر…
یادمان باشد جواد و غربتش…
حضرت هادی و هتک حرمتش…
یادمان باشد امام عسگری…
شد اسیر پادگان و لشگری…
این همه یادآوری دانی چرا؟
تا بگویم جمله های زیر را:
یادمان باشد دگر صاحب زمان…
کفر نعمت های ما کردش نهان…
یوسف زهرا اگر در هجرت است…
از گناه ماست گر در غیبت است…
ای مسلمان! مهدی ات را درک کن…
هر چه آقا خوش ندارد ترک کن..
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج