حکیمی از شخصی پرسيد: روزها و شب هايت چگونه می گذرد؟
✅حکیمی از شخصی پرسيد: روزها و شب هايت چگونه می گذرد؟
✍شخص با ناراحتی جواب داد، چه بگويم امروز از شدت فقر و گرسنگی، مجبور شدم کوزهٔ سفالی که يادگار سيصد سالهٔ اجدادم بود را بفروشم و برای خود نانی تهيه کنم.
?حکيم گفت: خداوند متعال روزی تو را ،«سيصد سال پيش» کنار گذاشته، و تو اينگونه ناشکری و ناسپاسی میکنی؟!
#سلام_امام_زمانم
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
آقا بیا که #روضه ی موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیبت شان #تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دل ها به یاد #غصۀ او پر ز آذر است
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
#سلام_امام_زمانم
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
آقا بیا که #روضه ی موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیبت شان #تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دل ها به یاد #غصۀ او پر ز آذر است
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
#سلام_امام_زمانم
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
آقا بیا که #روضه ی موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیبت شان #تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دل ها به یاد #غصۀ او پر ز آذر است
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان
#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود.
چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ، همان موقع ابراهیم از راه رسید ، پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها ، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد ، هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت.
مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!…ّ
#شهیدابراهیم_هادی
? سلام_بر_ابراهیم
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود.
چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ، همان موقع ابراهیم از راه رسید ، پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها ، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد ، هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت.
مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!…ّ
#شهیدابراهیم_هادی
? سلام_بر_ابراهیم
? اللهم عجل لولیک الفرج…?