شبتون مهدوی
?همه میگویند که زندگی سر بالایی و سرازیری دارد ♨️ اما من میگویم: زندگی هر چه که هست،جریان دارد ✅میگویم تا خدا هست و خدایی میکند، امید هست
فردا روشن است??
?خدایا هرکسی برای هدفش زحمت کشیده اورا به هدفش برسان. همان هایی که در آخر کارچشم امیدشان به توست.
?اگر در هر کاری به بن بست رسیدید این عبارت تاکیدی را با احساس تکرار کنید: به یمن هدایت الهی راه درست را در پیش میگیرم جایی که راه نیست
خدا راه میگشاید
شبتون مهدوی❤️?
شبتون مهدوی
? كارهایمان را به كسى بسپاريم كه به حال ما آگاهى كامل دارد.
?«بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»
شبتون مهدوی❤️?
___________________
شبتون مهدوی
? كارهایمان را به كسى بسپاريم كه به حال ما آگاهى كامل دارد.
?«بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»
شبتون مهدوی❤️?
___________________
شبتون مهدوی
? كارهایمان را به كسى بسپاريم كه به حال ما آگاهى كامل دارد.
?«بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»
شبتون مهدوی❤️?
___________________
درمسیر کربلا بودم که ...
⭕️ درمسیر کربلا بودم که …
? علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
? در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
? پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم… پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
? عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
? منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴
درمسیر کربلا بودم که ...
⭕️ درمسیر کربلا بودم که …
? علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
? در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
? پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم… پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
? عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
? منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴