#کلام_استاد
#کلام_استاد
در افکار عمومی، محبت مادر به فرزند ضرب المثل است ، اما در احسن القصص قرآن ، نمونۀ اعلای محبت ، محبت پدر به فرزند است.
نکتۀ اصلی داستان سورۀ یوسف ، عشق زلیخا به یوسف نیست ، بلکه محبت یعقوب به یوسف است که یعقوب در فراق فرزندش از شدت محبت و فراق او چشمانش سفید میشود و با پیراهن یوسف بینا میشود.
محبت ابراهیم به اسماعیل نمونۀ دیگری از محبت پدر به فرزند در قرآن است….
استاد #علیرضا_پناهیان
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد ؛
بچّهها محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند ، ارتباط هم قطع شده بود.
نیروهای پشتیبانی ، نمیتوانستند کمک برسانند ، همه تشنه و گرسنه بودند ،کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند ، موفّق نشد و کوشش او ، بیثمر ماند. هرکس در گوشهای نشسته بود ، در همین لحظه ، بچّهها کارور را دیدند که با قدمهای استوار ، به طرف تپّههای بازی دراز میرود.
تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن.
مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد ، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست.
نمیدانم با چه حالی ، با چه اخلاصی ، چگونه دعا کرد که در همان لحظه ، صدای الله اکبر و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران ، نم نم شروع به باریدن کرد….
#شهیدمحمدرضا_کارور
? وبلاگ عبد العلی پور
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد ؛
بچّهها محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند ، ارتباط هم قطع شده بود.
نیروهای پشتیبانی ، نمیتوانستند کمک برسانند ، همه تشنه و گرسنه بودند ،کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند ، موفّق نشد و کوشش او ، بیثمر ماند. هرکس در گوشهای نشسته بود ، در همین لحظه ، بچّهها کارور را دیدند که با قدمهای استوار ، به طرف تپّههای بازی دراز میرود.
تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن.
مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد ، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست.
نمیدانم با چه حالی ، با چه اخلاصی ، چگونه دعا کرد که در همان لحظه ، صدای الله اکبر و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران ، نم نم شروع به باریدن کرد….
#شهیدمحمدرضا_کارور
? وبلاگ عبد العلی پور
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
یکی از همرزمانش برایم تعریف کرد ؛
بچّهها محاصره شده بودند و راه به جایی نداشتند ، ارتباط هم قطع شده بود.
نیروهای پشتیبانی ، نمیتوانستند کمک برسانند ، همه تشنه و گرسنه بودند ،کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند ، موفّق نشد و کوشش او ، بیثمر ماند. هرکس در گوشهای نشسته بود ، در همین لحظه ، بچّهها کارور را دیدند که با قدمهای استوار ، به طرف تپّههای بازی دراز میرود.
تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن.
مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد ، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست.
نمیدانم با چه حالی ، با چه اخلاصی ، چگونه دعا کرد که در همان لحظه ، صدای الله اکبر و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران ، نم نم شروع به باریدن کرد….
#شهیدمحمدرضا_کارور
? وبلاگ عبد العلی پور
? اللهم عجل لولیک الفرج…?
رهبر انقلاب :
#تلنگر
رهبر انقلاب :
جوانان لشکر عاشورا و سرداران شجاع آذربایجانی
#شهیدمهدی_باکری و #شهیدحمید_باکری
و شهدای دیگر در میدانهای نبرد جان شان را فدا کردند…
« اللهم عجل لولیک الفرج »
رهبر انقلاب :
#تلنگر
رهبر انقلاب :
جوانان لشکر عاشورا و سرداران شجاع آذربایجانی
#شهیدمهدی_باکری و #شهیدحمید_باکری
و شهدای دیگر در میدانهای نبرد جان شان را فدا کردند…
« اللهم عجل لولیک الفرج »