#درب_نوشابه
#نکته_اخلاقی #درب_نوشابه
دکتر مرتضی شیـخ ، پولی به عنـوان حق ویزیت از مردم نمیگرفت و هـرکس هـر چـه میخواست، در صندوق کنار میـزش می انداخت و چون حق #ویزیت دکتـر پنج ریال تعیین شده بود ، خیلی کمتر از حق ویزیت سایـر پزشکان آن زمـان بـود
اکثر مـواقع بسیاری از بیمـارانی کـه بـه مطب او مراجعه می کردند ، بهجای پنج ریالی ، سرِ فلزی نوشابه داخـل صنـدوق می انداختـنـد تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود
دختر دکتر نقل می کند روزی متوجه شدم پدرم مشغول شسـتن و ضـد عفونی کـردن انبـوه سـر نوشابه های فلـزی است! با #تعجب گفتم : پـدر! بازی تان گرفتـه است؟ چـرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد. گفت دخترم، مـردمی که مـراجعه می کنند بایـد از سـرنوشـابه های تمیـز استفاده کننـد تا آلـودگی را از جـاهـای دیگر به مطب نیاورند
ایـن سرنوشابه های تمیـز را آخـر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیـز است استفاده کننـد . آخر بعضی ها #خجالت می کشـنـد که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
آمـدم بنویسـم روحـش شـاد امـا یـک لحظه فکر کردم اگر روح آدمی با قلبی بـه ایـن بزرگی شـاد نباشد ، روح چه کسی میخواهد شاد باشد؟ بهتر دانستم بنویسم راهـش ، #اندیشه و کردارش پر رهرو باد…
#درب_نوشابه
#نکته_اخلاقی #درب_نوشابه
دکتر مرتضی شیـخ ، پولی به عنـوان حق ویزیت از مردم نمیگرفت و هـرکس هـر چـه میخواست، در صندوق کنار میـزش می انداخت و چون حق #ویزیت دکتـر پنج ریال تعیین شده بود ، خیلی کمتر از حق ویزیت سایـر پزشکان آن زمـان بـود
اکثر مـواقع بسیاری از بیمـارانی کـه بـه مطب او مراجعه می کردند ، بهجای پنج ریالی ، سرِ فلزی نوشابه داخـل صنـدوق می انداختـنـد تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود
دختر دکتر نقل می کند روزی متوجه شدم پدرم مشغول شسـتن و ضـد عفونی کـردن انبـوه سـر نوشابه های فلـزی است! با #تعجب گفتم : پـدر! بازی تان گرفتـه است؟ چـرا سرنوشابه ها را می شویید؟!
پدر جوابی داد که اشکم را درآورد. گفت دخترم، مـردمی که مـراجعه می کنند بایـد از سـرنوشـابه های تمیـز استفاده کننـد تا آلـودگی را از جـاهـای دیگر به مطب نیاورند
ایـن سرنوشابه های تمیـز را آخـر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیـز است استفاده کننـد . آخر بعضی ها #خجالت می کشـنـد که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
آمـدم بنویسـم روحـش شـاد امـا یـک لحظه فکر کردم اگر روح آدمی با قلبی بـه ایـن بزرگی شـاد نباشد ، روح چه کسی میخواهد شاد باشد؟ بهتر دانستم بنویسم راهـش ، #اندیشه و کردارش پر رهرو باد…
#دلنوشته #زینت_بخشندگان
#دلنوشته #زینت_بخشندگان
سلام بر نـور ، بر روشنـایی ، بر دهمین خـورشید
سلام بر تابناکترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت ، بر پاکی و عـزت . سـلام بر جـواد که یادگار #فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی است
زینتِ بخشنـدگان ، امـام جـواد علیـه السـلام می آید تا زمین مدینه ، یک بار دیگر مولودی دیگر از نسـل هابیـل را به شـادباش بنشیـند . می آیـد تا چشمـان آسمـان را بـه روشنی سیمـایـش روشـن شود و لاهوتیان را در شادی #میلاد خویش فرو برد.
کبوتر دل در هـوای طـواف گنبد نورانی کاظمین، پـر می گشایـد تا همـراه با فرشتگان الهی ؛ حـرم مطهرش را با بال های خود غبار بروبد و دیده را به ضریح او روشن سازد
در زاد روز مولود مبارک رجب، با یک آسمان نیاز از یـگانه بی همـتا میخـواهـم در دریـای بی کران بخشش #جوادالائمه علیه السلام غرقمان سـازد و در زمـره شیفتگان واقعی او قرارمان دهد
#دلنوشته #زینت_بخشندگان
#دلنوشته #زینت_بخشندگان
سلام بر نـور ، بر روشنـایی ، بر دهمین خـورشید
سلام بر تابناکترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت ، بر پاکی و عـزت . سـلام بر جـواد که یادگار #فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی است
زینتِ بخشنـدگان ، امـام جـواد علیـه السـلام می آید تا زمین مدینه ، یک بار دیگر مولودی دیگر از نسـل هابیـل را به شـادباش بنشیـند . می آیـد تا چشمـان آسمـان را بـه روشنی سیمـایـش روشـن شود و لاهوتیان را در شادی #میلاد خویش فرو برد.
کبوتر دل در هـوای طـواف گنبد نورانی کاظمین، پـر می گشایـد تا همـراه با فرشتگان الهی ؛ حـرم مطهرش را با بال های خود غبار بروبد و دیده را به ضریح او روشن سازد
در زاد روز مولود مبارک رجب، با یک آسمان نیاز از یـگانه بی همـتا میخـواهـم در دریـای بی کران بخشش #جوادالائمه علیه السلام غرقمان سـازد و در زمـره شیفتگان واقعی او قرارمان دهد
#مهربانی_صادقانه
#مهربانی_صادقانه
قـرار بـود پارچـه ی کـت و شلـواری اهـدایـی بـه مـدرسه ، میان شاگردان قرعه کشی شـود . معلم گفـت تا هرکس نامـش را روی #کاغذ بنویسـد تا قرعه کشی کنند
وقتی نام حسن از میـان کاغذه بیرون آمد ، خود آقا معلـم هـم خـوشحال شـد . چـرا که حـسن به تازگی #یتیم شـده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود
وقتی معلم به کاغذ اسامی بچهها نگاه کرد ، دید
روی همه ی آنها نوشته شده بود حسن . مهربانی های صادقانه ، کودکی هایمان را از یاد نبریم…
#مهربانی_صادقانه
#مهربانی_صادقانه
قـرار بـود پارچـه ی کـت و شلـواری اهـدایـی بـه مـدرسه ، میان شاگردان قرعه کشی شـود . معلم گفـت تا هرکس نامـش را روی #کاغذ بنویسـد تا قرعه کشی کنند
وقتی نام حسن از میـان کاغذه بیرون آمد ، خود آقا معلـم هـم خـوشحال شـد . چـرا که حـسن به تازگی #یتیم شـده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود
وقتی معلم به کاغذ اسامی بچهها نگاه کرد ، دید
روی همه ی آنها نوشته شده بود حسن . مهربانی های صادقانه ، کودکی هایمان را از یاد نبریم…