#دعای_عصر_غیبت
#دعای_عصر_غیبت ☀️
دعایی که در زمان غیبت باید هر روز خوانده شود
اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
اللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
تعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
♻️ دعای غریق
?دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریبا?
شبتون شهدایی
عشق یعنی استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک
یادشان گرامی?
شهدانگاهی
شبتون شهدایی
شبتون شهدایی
عشق یعنی استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک
یادشان گرامی?
شهدانگاهی
شبتون شهدایی
امیرالمؤمنین عليه السلام:
?امیرالمؤمنین عليه السلام:
نيكى كن، تا به تو نيكى شود…، رحم كن، تا به تو رحم شود
أحسِنْ يُحسَنْ إلَيكَ…، إرحَمْ تُرحَمْ
?ميزان الحكمه جلد4 صفحه
امیرالمؤمنین عليه السلام:
?امیرالمؤمنین عليه السلام:
نيكى كن، تا به تو نيكى شود…، رحم كن، تا به تو رحم شود
أحسِنْ يُحسَنْ إلَيكَ…، إرحَمْ تُرحَمْ
?ميزان الحكمه جلد4 صفحه
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
?محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه? میگفت: ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید?
?یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت #کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام? بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر⚰ دوستان شهید #مدافع حرمش شهیدان کریمیان? و امیر سیاوشی? را آوردند و در #چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.
?ارتباط خاصی با #شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد? محمد #عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد? که به #سوریه برود.
?یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: #مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به #اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو❓ همان #خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است? همه عالم محضر خداست.
?گفت: وقتی #تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه? تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز #جمعه-صبح برای خواندن نماز? صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر #محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود?
?رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس? با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم، #بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با #شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که #سالم برگردد.
?وقتی از #سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و #اسلام بیشتر شده بود✅ میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن #ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران?? پیاده شود. میگفت: تا زندهایم #محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند?
#شهید_محمدحسین_حدادیان