"نشاط" گمشدۀ جامعۀ امروز
امیرالمؤمنین(علیه السلام): «دین یعنی سرور» اما ما داریم دین را طوری تعلیم میدهیم که از دل آن، شادی و سرور درنمیآید.
- گریه کردنی برای ما اصالت دارد که نتیجۀ نشاط و آورنده نشاط باشد
-مدیری که نشاط درونی و معنوی برای کار و مدیریت نداشته باشد، سعی میکنند با حقوقهای_نجومی به او نشاط و انگیزه کار بدهند.
- فرماندهان جنگ بانشاط درونی به اینهمه خلاقیت رسیدند؛ و هزاران برابر کار میکردند؛ مدیران_نجومی بگیر، نمیتوانند زیاد انگیزه کار داشته باشند و خلاق شوند!
- چرا دانشآموزان سر کلاس کمحوصلهاند و زود خسته میشوند؟
- چرا مشکلات ما حل نمیشود، بااینهمه استعدادی که ما در کشورمان داریم؟!
نشاط یکی از مهمترین ویژگیهای آدمهای خوب است. ما اگر آدم خوبی هستیم آدم خوب علامتش به چیست؟ به این است که مثلاً خیلی گریه کند؟ گریه البته بانشاط هیچ منافاتی ندارد و اتفاقاً فقط آدمهای بانشاط میتوانند خوب گریه کنند. آدمهای افسرده، حسود نمیتوانند زیاد گریه کنند. بعضیها گریه کردن را مسخره میکنند میگویند آدم باید یک مقدار هم شاد باشد، انگار گریه کردن را مجانی گوشهای ریختهاند! نخیر، گریه کردن کار باعظمتی است! مگر هرکسی میتواند گریه کند؟!
گریه کردن کار قیمتیای است ولی همین گریه را آدمهای بانشاط راحت میتوانند انجام دهند. تازه ریشۀ گریه کردن جدا از اینکه نشاط است، اصل نشاط ترجیح دارد بر گریه! چراکه ممکن است کسی گریه کند ولی نشاط روحی عمیق نداشته باشد، به خاطر همین قیمت گریه کردن او هم پایین میآید.
آن چیزی که برای ما اصالت دارد، نشاط است! گریه کردنی برای ما اصالت دارد که نتیجۀ نشاط و آورنده نشاط باشد! و اینکه گریه نشاط ما را به هم نریزد.
- امیرالمؤمنین(علیه السلام): «دین یعنی سرور؛ الدِّینُ حُبُورٌ»(غرر/20) دین سرور آور است؛ انسان را سرحال میکند. منتهی ما دین را طوری داریم تبلیغ میکنیم و تعلیم میدهیم که از دل آن این شادی و سرور درنمیآید.
- معلمی که با بچهها کار دینی و اعتقادی میکند دقیقهای یکبار باید از دانش آموزان بپرسد: “بچهها به سرور و نشاط رسیدید؟”
باید دین را بهگونهای تعلیم دهد که ذرهذره نتیجۀ هر قطعه از معارف دینی سرور شود و بچهها تجربه کنند چگونه با فهم یک سلسله مفاهیم و معارف بسیار عالی و دقیق، قدمبهقدم به سرور و نشاط نزدیکتر میشوند.
- اگر جوانهای ما با دین و معنویت ناب به نشاط حقیقی میرسیدند، خلاقیتهای علمیشان و توان تحصیلشان افزایش پیدا میکرد.
چرا بسیاری از دانشآموزان سر کلاس کمحوصلهاند و زود خسته میشوند؟ این یعنی نشاط ندارند!
چرا خیلی اسیر بازی و سرگرمی هستند؟
چون از درون نشاط ندارند، و از بیرون با سرگرمیها میخواهد نشاط را به خودش تزریق کند!
رزمندهها چون از دنیا میگذشتند، به سرور میرسیدند! بعد به یک خوش فهمی، هوشمندی و دقت نظر و خلاقیتی میرسیدند که واقعاً اعجاببرانگیز بود!
- پول زیاد گرفتن هیچ مدیری را مدیر خلاق نمیکند. ما مدیر لایق دیدیم که با ازخودگذشتگی، خلاق و طراح و کارآمد میشود، ده برابر کار میکند! “آقا بیابرو کارکن من به تو پول بیشتر میدهم"، این پول بیشتر مقدار کمی به آدم انرژی میدهد، بعد ما در جنگ فرماندهانی داشتیم که باانرژی هزاران برابری کار میکردند، با وجود اینکه بنا نبود پولی بگیرند، بلکه جانشان هم گرفته میشد و بسیاریشان به شهادت رسیدند.
- آیا به ما پول بیشتری بدهند، بهتر کار نمیکنیم؟ بله یک مقدار بهتر کار میکنیم. اگر به ما دو برابر پول بدهند، دو برابر نشاط پیدا میکنیم؟ شاید دو برابر نشاط پیدا کنیم، ولی کار این مملکت با هزار برابر نشاط راه میافتد.
- او برای اینکه این پول یا این پست از دستش نرود هزار کار اشتباه ممکن است بکند؛ میبیند یک نیروی باهوشی آمده، میگوید: «این را راه ندهید! این بیاید من را برمیدارند و این را میگذارند جای من.» هرچه آدم پخمه است دور خودش جمع میکند تا خودش رئیس باقی بماند! بعد مردم میگویند چرا مشکلات ما حل نمیشود، بااینهمه استعدادی که ما در کشورمان داریم؟!
- نشاط گمشدۀ جامعۀ امروز و نیاز زندگی شهری ماست. کالاهایی که برای نشاط به مردم از طریق رسانهها عرضه میشود کالاهای دروغینی است که اتفاقاً نشاط را کم میکند! چه کسی گفته موسیقی همیشه نشاطآور است؟
پی نوشت:
استاد_پناهیان-نشاط شاخص برجسته ایمان(ج3)
آیا سیزده بدرنحوست؟؟ ( دیدگاه شهید مطهری)
اساساً این فكر از كجا پیدا شده است؟ من نمی خواهم و همچنین نمی توانم در این وقت مختصر اینها را بحث بكنم، چون از بحث قرآنی و حدیثی خودم می مانم، به طور اجمال عرض می كنم: به نظر من دو خاصیتی كه در بشر هست سبب پیدایش فكر نحوست در اشیاء و اعداد شده است.
1- یكی این كه بشر به طور كلی خودخواه است، یك حالت گریز از مركزی در مسئله تقبل مسئولیت ها دارد، یعنی نمی خواهد مسئولیت شكستهای خودش را متوجه خودش بكند. همیشه دنبال این می گردد كه یك چیز دیگری پیدا كند و بگوید این بدی، این شكست، این بدبختی كه پیدا شد، این من نبودم، این فكر من نبود، این خُلق من نبود، این روح من نبود، این عادت اشتباه من نبود، این جهل و نادانی من نبود كه باعث این شكست شد، یك چیز دیگری بود. این یك علت بوده است كه بشر برای اینكه از تقبل مسئولیت ها فرار كند، آمده است برای اشیاء، برای چهارشنبه، برای 13، برای 25، برای صدای كلاغ، برای صدای جغد نحوست قائل شده است.
2- خاصیت دیگر، روح تنبلی است كه در انسان می باشد. انسان وقتی بخواهد علت قضایا را بفهمد، باید از طریق علمی و عقلی كاوش و تفكر و جستجو و تفحص كند تا علت واقعی اشیاء را درك كند، ولی با خیال، همه ی قضایا را زود می شود حل كرد. اگر در جنگی شركت كردیم و 52شكست خوردیم، چنانچه بنا بشود روی اصول دقیق علمی بررسی كنیم كه چرا شكست خوردیم، دو ناراحتی دارد: یكی اینكه می رسیم به اینكه خودمان مسئول این شكست بودیم؛ دوم اینكه مدتها باید زحمت بكشیم، به خودمان رنج بدهیم تا علتها را به دست بیاوریم؛ بعد رنج دیگری متحمل شویم آن علتها را از میان ببریم و وضع خودمان را اصلاح كنیم. ولی با یك كلمه خودمان را راحت می كنیم، می گوییم علت اینكه ما در این جنگ شكست خوردیم این بود كه مثلاً در روز چهارشنبه شروع كردیم یا روز 13 بود یا وقتی كه از شهر خودمان خارج می شدیم سگی جلو ما درآمد عوعویی كرد و این نحوست داشت و شكست ما اثر عوعو آن سگ بود. [1]
پی نوشت :
1.مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 404
از طبيعت یاد بگیر!!
عالم یک مکتب خانه است. هرچیز برای آدم حکم کتاب دارد. همه چیز پیام دارد ولی مشکل ما این است که پیام گیر نیستیم. حتی یک درخت گیلاس، وقتی شما به درخت تنه می زنید، او روی سر شما شکوفه میریزد. درخت با شما حرف می زند و میگوید : من درخت هستم. تو به من تنه زدی، من به تو شکوفه دادم. پس از چوب کمتر نباش. کسی که به تو طعنه و آسیب زد، تو با خوبی و لطف و احسان رفتار کن. ممکن است او «پُر رو» بشود اما ما «پُر نیرو» میشویم.
وقتی به کیسه بوکس مشت میزنیم عقب میرود، ولی دوباره جلو میآید. ولی شما نیرومند میشوی. همه چیز به انسان درس می دهد. درخت انگور وقتی تکیه می کند، رشد بیشتری می کند. درخت انگور به ما میگوید : اگر می خواهی رشد بیشتری بکنی، تکیه گاه خوبی پیدا کن. چه تکیه گاهی محکمتر از خدا می توانی پیدا کنی؟ چنگی که نوازنده ها می زنند با ما حرف می زند. میگوید: اگر من نوای خوشی دارم چون کوک هستم. سیم های تار وقتی شُل می شوند، آن را می کشند تا سفت شود و صدای خوشی از آن بیرون بیاید. چنگ می گوید : تو هم گاهی سستی هایی می کنی و خدا گوشمالی هایی می دهد یعنی مصیبت میدهد. بگذار خدا تو را کوک کند. این قدر بی تابی نکن. اگر من نوای خوشی دارم، دردست نوازنده خوبی هستم. تو هم خودت را به دست خدا بده و به او توسل پیدا کن. سعدی از یکی از همین اتفاقات درس بزرگی به ما میدهد. در زمان کودکی با پدرم به بازار رفتم و گم شدم و ناله و فریاد کردم و پدرم مرا پیدا کرد. گوشم را گرفت و گفت : چند بارگفتم بازار شلوغ است و دستت را از دست من جدا نکن. یک بچه به تنهایی نمی تواند راه را پیدا کند. کسی که راه را بلد نیست براحتی نمی تواند راه را پیدا کند. این یک اتفاق زندگی است که در همه زندگی ما رخ داده است. حالا ببینید می خواهد چه نتیجه ای بگیرد.[1]
پی نوشت :
1- برنامه سمت خدا، شبكه سوم، حاج آقاي رنجبر، تاريخ31/5 /1388