#خـــاطرات_شهدا
مسابقات قهرمانی باشگاه ها بود
ابراهیم در اوج آمادگی بود.
مربیان می گفتند امسال کسی حریف ابراهیم نیست!
ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر می داشت.
تا اینکه رفت روی تشک برای فینال .
ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد.
حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم.
اما ابراهیم سرش رو به علامت تائید تکان داد.
بعد هم حریف او ، جائی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد.
ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد.
همه اش دفاع می کرد !!
در پایان هم باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد !!
وقتی داور دست حریف را بالا می برد ، ابراهیم خوشحال بود!
انگار که خودش قهرمان شده!
حریف ابراهیم در حالی که ازخوشحالی گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید !!
با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم و سرش داد زدم !
ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت:
اینقدر حرص نخور !
بعد سریع لباسهایش را پوشید و رفت.
بیرون ورزشگاه ، حریف فینال ابراهیم من را صدا کرد.
برگشتم و با اخم گفتم : بله؟
گفت:
شما رفیق آقا ابرام هستید ، درسته؟
با عصبانیت گفتم : فرمایش؟
گفت:
آقا عجب رفیق با مرامی دارید !!
من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم شک ندارم که از شما می خورم ،
اما هوای ما رو داشته باش ،
مادر و برادرام بالای سالن نشستند ،
کاری کن ما خیلی ضایع نشیم !!
بعد ادامه داد:
رفیقتون سنگ تموم گذاشت.
نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله .
بعد هم گریه اش گرفت و گفت:
من تازه ازدواج کرده ام ،
به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم ،
نمی دونی چقدر خوشحالم!
مانده بودم که چه بگویم.
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود ، افتادم
یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان .
یکدفعه گریه ام گرفت !
عجب آدمیه این ابراهیم !!….
#شهیدابراهیم_هادی
? سلام بر ابراهیم
? اللهم عجل لولیک الفرج…?