❣﷽❣
?? #آخرین_عروس ??
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود?
#قسمت2⃣
ــ آقاى نويسنده! چقدر مرا در اين شهر راه مى برى؟
ــ حوصله كن، عزيزم!
ــ من مى خواهم به خانه امام هادى(ع) بروم، ساعتى است كه مرا در اين شهر مى چرخانى.
ــ اينجا يك شهر نظامى است، ما به راحتى نمى توانيم به خانه امام برويم. خطر دارد، مى فهمى! خطر كشته شدن!
تو از شنيدن اين سخن من تعجّب مى كنى.
عبّاسيان هر گونه رفت و آمد به خانه امام را بازرسى مى كنند، آنها امام هادى و امام حسن عسكرى(ع) را در شرايط بسيار سختى قرار داده اند.
اكنون ما به محلّه “عَسكَر” مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر سامرّا است.
حتماً مى دانى “عسكر” در زبان عربى به معناى “لشكر” است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر عبّاسيان زندگى مى كنند.
تعجّب كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام!
مگر نمى دانى كه امام در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا امام يازدهم به “عسكرى” مشهور شده است؟
علّت اين نامگذارى اين است كه امام در همين محلّه زندگى مى كند.7
عبّاسيان، امام و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به خانه او زير نظر بگيرند.
نمى دانم آيا شنيده اى امام از مردم خواسته است كه به او سلام نكنند؟ آرى، در اين شهر سلام كردن به امام جرم است!
حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى تبعيد مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد مأموران دولتى رفته و حضور خودش در آن شهر را اعلام كند. امام در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه بايد به نزد خليفه برود.8
وقتى كه امام از خانه خارج مى شود تا خود را به قصر برساند عدّه اى از شيعيان از فرصت استفاده مى كنند و در راه مى ايستند تا امام را ببينند.
امام به آنها پيغام داده است كه هرگز به او سلام نكنند زيرا اين كار براى آنها بسيار خطرناك است و سزايى جز كشته شدن ندارد.9
مى دانم كه باور كردن آن سخت است، چرا بايد سلام كردن به فرزند پيامبر جرم باشد؟ اين همان مظلوميّتى است كه تا به حال كسى به آن توجّه نكرده است!
هر چند امام حسين(ع) در روز عاشورا غريب و مظلوم بود; امّا يارانى وفادار داشت كه تا آخرين لحظه بر گرد وجودش همچون پروانه مى چرخيدند.
امّا جانم فداى غربت امامى كه در اين شهر تنهاى تنهاست، هيچ يار و ياور و آشنايى ندارد، دوستان او هم غريب و مظلومند!
آيا دوست دارى قصّه چوب شكسته شده را برايت بگويم تا با مظلوميّت امام خود بيشتر آشنا شوى؟
در اين روزگار هر خانه نياز به هيزم هاى زيادى دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم كنند.
شخصى به نام “داوود بن اسود” براى خانه امام عسكرى(رحمهم الله)هيزم تهيّه مى كرد. يك روز امام او را صدا زد و به او چوب بزرگى داد و گفت: “اين چوب را بگير و به بغداد برو و به نماينده من در آنجا تحويل بده".
داوود خيلى تعجّب كرد، آخر بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد.
به هر حال سوار بر اسب خود شد و به سوى بغداد حركت كرد.
در ميانه راه به كاروانى برخورد كرد، او خيلى عجله داشت. شترى جلوىِ راه او را بسته بود، با آن چوب محكم به شتر زد تا شتر كنار برود و راه باز شود ولى چوب شكست. شكسته شدن چوب همان و ريختن نامه ها همان!
گويا امام در داخل اين چوب نامه هايى را مخفى كرده بود و داوود از آن خبر نداشت.
واى! اگر مأمور اطلاعاتىِ عبّاسيان اين صحنه را ببيند چه خواهد شد؟
خون همه كسانى كه اسمشان در اين نامه ها آمده است ريخته خواهد شد.
داوود سريع از اسب پياده شد و همه نامه ها را جمع كرد و با عجله از آنجا دور شد.
در اين نامه ها، جواب سؤال هاى شيعيان نوشته شده بود; ولى امام عسكرى(ع) براى ارسال آنها با مشكلات فراوانى روبرو بوده است.
فكر مى كنم با شنيدن اين داستان با گوشه اى از شرايط سختى كه بر امام مى گذرد آشنا شده اى.10
#ادامه_دارد…
✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨