❣﷽❣
? #ݕانۅے_ݘشمہ ?
#قسمت_2⃣3⃣
ــ خديجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ريخت و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خديجه باغبان اسلام است.
مدّتى مى گذرد و بيمارى خديجه شديدتر مى شود، امروز فقط چهل و پنج روز از وفات ابوطالب گذشته است وروز دهم ماه رمضان است.121
همه مسلمانان ناراحت هستند، آنها نگران حالِ مادر خود هستند، زيرا خديجه “اُمّ المؤمنين” است.122
اُمّ المؤمنين يعنى: مادر همه مؤمنان!
پس تو هم مى توانى خديجه را مادر صدا بزنى. او مادر مهربان من و توست…
آقاى من! اكنون كه هر نفسم بوى رفتن مى دهد از تو چند سؤال دارم:
آيا براى تو همسر خوبى بودم؟
آيا توانستم همان كسى باشم كه به تو وعده داده بودم؟
تمام ثروتم را به پايت ريختم، تمام عمر كنيز تو بودم، نگاه كن! از آن همه ثروت جز اين پوستين چيزى برايم نمانده است.
آقاى من! آيا همانى بودم كه دوست داشتى؟
آن روز خواهرم را فرستادم تا تو را از عشق من آگاه كند، شيفته تو شده بودم. من تو را انتخاب كردم. همه زنان مكّه مرا سرزنش كردند. آنها مى خواستند عشق تو را رها كنم، من در جواب به آنان فهماندم كه تو را با همه دنيا عوض نمى كنم.
كنيز تو شدم تا تو را يارى كنم.
به من بگو: آيا توانسته ام همه هستى ام را فداى تو كنم؟
اكنون كه نفس هاى آخر را مى كشم به لبخندى از تو خرسندم.
من نزد خداى تو مى روم و در بهشت منتظرت مى مانم.
مولاى من! آيا مى خواهى بدانى در اين آخرين لحظه ها به چه مى انديشم و براى چه اشك مى ريزم؟
وقتى من بروم، چه كسى خاك ها را از چهره تو خواهد گرفت؟
تو در ميان اين مردم تنها مانده اى!
من براى تنهايى تو اشك مى ريزم.
اى مادر مهربانم! غصّه نخور! من كه هستم!
با همين دست هاى كوچكم، زخم پيشانى بابا را مرهم مى نهم.
من خودم به جاى تو، خاك ها از چهره پدر مى گيرم.
من باباى خوبم را مى بوسم و مى بويم.
مادر!
من به تو قول مى دهم نگذارم بابا تنهايى را احساس كند.
مگر نمى دانى وقتى بابا مرا در آغوش مى گيرد بوى بهشت را حس مى كند؟
ديگر گريه نكن! من طاقت ندارم اشك تو را ببينم.
من فاطمه ام! دختر كوچك تو!
همسر عزيزم! اى كه در تنهايى ها پناهم بودى!
اى كه با همه هستى خود ياريم كردى.
هرگز يادم نمى رود. تو بودى كه مرا انتخاب نمودى و هميشه آرامش را به من هديه كردى.
نام تو را همواره بر لب خواهم داشت و هيچ وقت فراموشت نخواهم كرد.123
تو بهترين هديه اى بودى كه خدايم به من داد.
تو در بهشت هم همسر من خواهى بود اى خديجه.124
تو از من خواستى تا اشك نريزم و گريه نكنم، باشد، لبخند مى زنم.
از تو مى خواهم تو هم لبخند بزنى.
مگر نمى دانى لبخند تو براى من، زيباتر از همه زيبايى ها است.
تو براى آخرين بار نگاه به چهره پيامبر مى كنى. دست فاطمه(س) را در دست مى گيرى و براى آخرين بار دست او را مى فشارى.
فاطمه(س)، دختر توست و اكنون در آغاز راه است!
او راه تو را ادامه خواهد داد و تا آخر عمر از حق و حقيقت دفاع خواهد كرد.
? #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#پایان
?الَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج?