? #ݕانۅے_ݘشمہ ?
ــ اى ابوطالب! حتماً خبر دارى كه برادرزاده تو، دين ما را خرافه مى خواند و پدران ما را گمراه و نادان مى داند.
ــ حالا شما از من چه مى خواهيد؟
ــ آيا عُماره را مى شناسى؟
ــ آرى، همان كه پسر وليد است.
ــ او زيباترين جوان عرب است. ما مى خواهيم او را از پدرش بگيريم و به تو بدهيم. آيا او را به عنوان فرزند خوانده خود قبول مى كنى؟
ــ شما براى چه اين كار را مى كنيد؟
ــ ما از تو مى خواهيم تا محمّد را به ما بدهى و ما او را به جرم اهانت به مقدّسات به قتل برسانيم.
ــ واى بر شما! اين چه پيشنهادى است؟
ــ ما زيباترين جوان عرب را به تو مى دهيم تا فرزند تو باشد.
ــ شما فرزندِ خود را به من مى دهيد تا من او را در ناز و نعمت بزرگ كنم و از من مى خواهيد كه جگرگوشه خود را به شما بدهم تا او را به قتل برسانيد! بدانيد كه من، هرگز چنين كارى نمى كنم.100
رهبران شهر در جلسه مهمّى دور هم جمع شده اند. قرار است آنها در مورد مقابله با دين اسلام تصميم بگيرند:
ــ تا كى بايد صبر كرد؟ محمّد به مقدّسات ما توهين مى كند.
ــ بايد هر چه زودتر فتنه اى را كه محمّد و ياران او روشن كرده اند، خاموش كرد. اگر آنها را به حال خود بگذاريم، مردم به قداستِ بت ها شك خواهند كرد.
ــ بايد جوانان را از محمّد دور نگه داريم. مواظب باشيد كه جوانان دور او را نگيرند.
ــ كاش مى شد محمّد را اعدام مى كرديم، آن وقت، همه حساب كار خودشان را مى كردند.
ــ تا زمانى كه ابوطالب زنده است كشتن محمّد امكان ندارد!
جلسه به طول مى انجامد. سرانجام اين تصميم گرفته مى شود: اكنون كه قتل محمّد براى ما ممكن نيست، ياران او را شكنجه كرده و آنها را به قتل برسانيد.
اين گونه است كه شكنجه و قتل ياران پيامبر قانونى مى شود.101
نگاه كن! رهبران مكّه دستى به ريشِ سفيد خود مى كشند. آنها خيال مى كنند به زودى كار اسلام تمام است!
آيا بلال را مى شناسى؟
همان جوان سياه پوست كه وقتى زيبايى اسلام را ديد مسلمان شد. او به پيامبر علاقه زيادى دارد.
آفتاب بر ريگ ها تابيده است و آن را داغِ داغ كرده است. پيراهن بلال را از بدنش بيرون مى كنند و او را روى ريگ هاى داغ قرار داده و سنگِ داغ و بزرگى را روى سينه اش مى گذارند.
ــ اى بلال! بگو كه لات و عُزّى، دختران خدا هستند. بگو كه آنها را دوست دارى.
ــ اَحَد! اَحَد! خدا يكى است، او شريكى ندارد. من فقط به خداى يگانه ايمان دارم.
ــ آن قدر تو را مى سوزانيم تا از عقيده ات دست بردارى. تو بايد به آنچه ما مى گوييم اعتقاد داشته باشى. تو فقط يك جمله بگو كه اين بت ها، شريك خدا هستند. آن وقت تو را رها مى كنيم.
ــ اَحَد! اَحَد! خدا يكى است، او شريكى ندارد.102
بلال زير همه شكنجه ها طاقت مى آورد، بايد او را شكنجه روحى داد. بايد او را ذليل و خوار نمود.
ريسمانى را بر گردن بلال بيندازيد و او را در شهر بگردانيد! اين سزاى كسى است كه ديگر، دختران خدا را دوست ندارد!103
نگاه كن! ياسر و سميّه را از خانه بيرون آورده اند، همه مردم جمع شده اند، يكى سنگ مى زند و ديگرى ناسزا مى گويد.
ابوجهل فرياد مى زند: اين سزاى كسانى است كه پيرو محمّد شده اند! جرم اين زن و شوهر اين است كه بت ها را قبول ندارند. در اين شهر همه بايد مثل ما فكر كنند. هيچ كس حق ندارد به گونه ديگرى فكر كند.
آفتاب سوزان مكّه مى تابد، ياسر و سميّه را در آفتاب مى خوابانند و سنگ ها را بر روى سينه آنها قرار مى دهند. لب هاى آنها از تشنگى خشك شده است. كسى به آنها آب نمى دهد.
ابوجهل فرياد مى زند:
ــ بگوييد كه بت ها را قبول داريد.
ــ لا إله إلاّ الله; خدايى جز الله نيست.
ــ مگر با شما نيستم؟ دست از عقيده خود برداريد.
ــ لا إله إلاّ الله.
ــ به محمّد ناسزا بگوييد وگرنه كشته مى شويد!
ــ محمّد رسول الله.
فرشتگان همه در تعجّب از استقامت اين دو نفرند. همه نگاه مى كنند، سميّه لبخند مى زند، ما خون مى دهيم; امّا دست از اعتقاد خود برنمى داريم.
ابوجهل عصبانى مى شود، شمشير خود را برمى دارد و آن را به سمت قلب آسمانى سميّه نشانه مى گيرد.
خون فوّاره مى زند، اين خون اوّلين شهيد اسلام است كه زمين را سرخ مى كند.
بعد از مدّتى، ياسر هم به سوى بهشت پر مى كشد.104
? #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد…
?الَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج?